40 : 𝖺 𝗐𝗈𝗅𝖿 𝗂𝗇 𝗌𝗁𝖾𝖾𝗉'𝗌 𝖼𝗅𝗈𝗍𝗁𝗂𝗇𝗀

445 41 28
                                    

𝗃𝖾𝗈𝗇𝗀𝗂𝗇 𝗉.𝗈.𝗏
بعد از اینکه وارد اتاق شدم با عصبانیت لباس های تنم رو دراوردم و روی زمین پرت کردم. با به یاد اوردن رفتارش اخمم بیشتر توی هم رفت..
گم بشم تو اتاقم؟ من رو بگو فکر میکردم رفتاراش تغییر کرده..
ی هودی و شلوار از کمد برداشتم و تنم کردم.
با صدای در به خودم اومدم، ابروهام رو درهم کشیدم و اروم گفتم:
- بله؟
با اومدن هیونجین به داخل اتاق خودم رو مشغول جمع کردن لباسای قبلی که روی تخت بود کردم. اصلا دلم نمیخواست من رو عصبانی یا ناراحت ببینه، حتی اگه ناراحتی یا عصبانیتم بخاطر رفتارای اون باشه..
دستاش رو داخل جیب شلوارکش کرده بود و داشت بهم نگاه میکرد. همونجور که لباسا رو توی سبد کنار تخت مینداختم گفت:
- یانگ جونگین!
دستم رو نمادین به موهام کشیدم و بی حس بهش زل زدم.
- هوم؟
- فردا میمونی خونه.
ابروهام از تعجب بالا رفتن و خیره بهش نگاه کردم که ادامه داد:
- لازم نیست مدرسه بری.
به خودم اومدم و کمی ابروهام رو توهم کشیدم:
- لازمه!
- فکر میکنی چرا دارم این رو میگم؟
- لازم نمیدونم بشنوم هیونجین، خودم بهتر از اوضاع خودم خبر دارم.
دندوناش رو بهم سابیده و نزدیک تر شد.
- یک حرف رو فقط یکبار میزنم جونگین، میدونی دیگه؟
- این بدن خودمه و خودم میدونم حالم چطوریه و خودم برای خودم تصمیم میگیرم!!
یهو دستاش رو از جیبش دراورد و یکم رو توی دستش گرفت
- ببین بچه برام مهم نیست این بدن کیه تو مال منی و فقط باید به هرچیزی که من میگم گوش کنی، فهمیدی؟
- مگه من بردتم؟
- اگه لازم باشه اونم میشی، هرجور دوست داری دربارش فکر کن. فقط انقدر من رو عصبانی نکن.
دندونام رو روی هم فساد دادم و از زیر دندونام حرف زدم؛
- حتی نمیزاری زندگی کنم؟
یقم رو ول کرد و یکم عقب رفت.
- انقدر دلت میخاد به اون مدرسه کوفتی بری؟
جوابی ندادم.
- به جهنم هر غلطی دلت میخواد بکن.
از اتاقم به بیرون هجوم برد و در رو محکم پشت سرش کوبید.
میدونستم نگرانمه ولی اینکه بهش اجازه بدم من رو کنترل کنه دیوونگی محض بود!

لباس فرمم رو پوشیدم و به خودم جلوی ایینه نگاه کردم و به دیشب فکر کردم که مثل دوتا غریبه باهم رفتار کردیم.. سرم رو تکون مختصری دادم تا به اتفاقای دیشب فکر نکنم.
نمیدونم چطور هیونجین خانواده ام رو راضی کرده بود که اجازه دادن پیش اون بمونم.
کولم رو روی دوشم انداختن و از اتاق بیرون اومدم.
بابای هیونجین رو برای بار اول میدیدم. مثل هیونجین قد بلند و چهره ای جذابی داشت.
با تردید از پله ها پایین رفتم و اروم سلام کردم.
قهوه رو روی میز کناریش گذاشت و سرتا پام رو برانداز کرد.
- تو دوست هیونجینی درسته؟
تعظیم کوتاهی کردم و گفتم:
- بله.
- چند وقته قراره اینجا باشی؟
سوالش یکم رک و گیج کننده بود. منظورش کاملا روشن بود و میخواست هرچی سریعتر از این خونه برم.
با دستی که دور شونه ام قرار گرفت به خودم اومدم.
- گفتم که قراره خیلی بمونه..
- به درس هات نباید لطمه ای بزنه..
- میدونم.
- خوبه
با اشاره دستش به منشی که کنار وایساده بود اشاره کرد به طرفش بره و در گوشش چیزی گفت.
از جاس بلند شد و به سمت در خروجی خونه حرکت کرد و منشی شخصیشم پشت سرش به راه افتاد.
همونجور که میرفت بلند گفت:
- دیگه سفارش نکنم هیونجین، درسات!!
بعد از چند دقیقه من و هیونجین هم سوار ماشین مشکی که همیشه به مدرسه میبرده اش شدیم.
میتونستم تغییر مود یهویی هیونجین رو ببینم. حتی یک کلمه هم در طول مسیر باهام حرف نزده بود.
انتظار این رفتار رو ازش داشتم. انگار داشت با نادیده گرفتنم تنبیهم میکرد.
بعد از رسیدن جلوی در مدرسه از ماشین بدون هیچی حرفی پیاده شد و سمت مدرسه هجوم برد.
پولی از سر این رفتاراش کشیدم و منم از ماشین پیاده شدم و سمت مدرسه رفتم. اون به سمت لینو رفت و راهش رو ازم جدا کرد. فهمیده بودم دیگه با یجی و بقیه توی اکیپ نیست، حتما از خودش و لینو جدا شده بود..
با دیدن بچه ها به جز سونگمین به سمتشون حرکت کردم.
قیافه جیسونگ حتی از فاصله دور هم خوب به نظر نمی اومد
- یااااا جیسونگ نمیخوای بگی چه اتفاقی افتاده؟
- گفتم که نخوابیدم کارینا..
- عجب...
- چیشده؟
کارینا با دیدنم به سمتم اومد و بغلم کرد.
- اوپا تو خوبی؟ هیونجین که اذیتت نمیکنه؟
- تو چت گروهی گفتم که خوبم، این احمق چش شده؟
ازم جدا شد و دستاش رو به کمرش زد:
- نمیدونم اوپا ولی بنظر میاد که ناراحته.
میدونستم جیسونگ ادمی نیست که برخلاف روحیه شاد و صاف و ساده اش راحت ناراحتیش رو به همه بروز بده.. فقط باید تو ی فرصت مناسب میفهمیدم چشه و الان فرصت مناسبی نبود..
- کارینا
- بله اوپا؟
- سر به سرش نزار..
سری تکون داد و دیگه حرفی نزد و بی حرف کنار جکسون رو نیمکت نشست.
هنوز زنگ کلاس نخورده بود هممون بیرون حیاط بودیم و برام سوال بود هوسوک چرا نیستش.
همونجور که تو فکر و سوالای ذهنم گیر کرده بودم با سنگینی نگاه کسی روم رو برگردوندم و با دیدن هوسوک که با نگاه ترسناک و خالی از حسش بهم خیره شده بود. کنار یجی و یونا و چند نفر دیگه وایساده بود.. اون پیش اونا چیکار میکرد؟
اخمم توی هم رفت. جیسونگ و کارینا و جکسون هم متوجه قضیه شدن و از روی نیمکت پا شدن.
- اون چرا پیش اون حرومی هاست؟
- سوال منم همینه جیسونگ..
سمت اونا حرکت کردم و وقتی بهشون رسیدم اروم اما عصبی گفتم:
- سونگمین، اینجا چیکار میکنی؟
- به تو ربطی داره؟
- چ.. چی؟
- گفتم به تو ربطی داره؟
- چرا داری اینجوری رفتار میکنی سونگمین؟
من رو محکم با دوتا دستش به عقب هل داد و سرش رو یکم کج کرد و گفت:
- تو اون رو به من ترجیح دادی!
جیسونگ به سرعت سمت من اومد و با عصبانیت داد زد:
- چه مرگته سونگمین
دستش رو برای اینکه جیسونگ ساکت شه  به علامت هیس روی بینی و لبش قرار داد و اروم لب زد:
- تو مال من میشی!!
خنده ی هیستریکی کرد و تنه ای به من زد و از کنارمون گذشت، یجی و بقیه هم به دنبالش حرکت کردن...
طولی نکشید که زنگ کلاس خورد. اصلا باورم نمیشد سونگمین ی ادمه دیگه باشه..
کلا فرق کرده بود. انگار ی گرگی توی لباس بره بود..
چطور تونسته بودم انقدر راحت گولش رو بخورم. از رفتارای عجیبش و از اون فشارای عصبیش رو شونه ام و حتی اون سوالای بیخودش باید متوجه میشدم اون ادم روانیه!!
اون روز با اتفاق اول صبحش گذشت و هیونجین هنوز هم نمیخواست باهام حرف بزنه. واقعا داشت زیاده روی میکرد..
رو تخت با همون لباسا مدرسه دراز کشیدم و چشمام رو بستم.
با صدای الارم اینستاگرام چشمام رو باز کردم. ی اکانت ناشناس من رو تگ کرده بود. بی رمق استوری رو باز کردم، با دیدن اون چیز داخل استوری دهنم باز مونده بود...

 بی رمق استوری رو باز کردم، با دیدن اون چیز داخل استوری دهنم باز مونده بود

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


قراره عشقم رو قبول کنی، بیبی فاکس.
_______________________
این هم از پارت جدید.
امیدوارم دوسش داشته باشین.
غلط املاییم هام رو نادیده بگیرین.
ووت یادتون نره خوشگلا.
حتما مسیج بورد رو چک کنین!!

𝖶𝗋𝗈𝗇𝗀 𝖢𝗁𝗈𝗂𝖼𝖾 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇Donde viven las historias. Descúbrelo ahora