سریع خودم رو بهش رسوندم..
همینطور داشت پشت هم بالا میاورد..
کنارش روی تخت نشستم و اروم اروم به پشتش میزدم.
با دست کشیدن به کمرش متوجه خس خس ریه اش شدم.. چرا انقدر وضعش بد بود..
کنارش نشستم و پشتش رو ماساژ میدادم و زمزمه میکردم:
- چیزی نیست.
حالم با دیدن وضعیتش زیاد خوب نبود و هرلحظه ممکن بود بغضم بترکه و گریه کنم.. اگه از دستش بدم چی؟ این فکر لعنتی تنهام نمیزاشت..
بدون اینکه به اوق زدنش توجه کنم بازوش رو گرفتم و بلندش کردم.
اصلا هیچ چیزی برای بالا اوردن نداشت و داشت الکی اوق میزد.
داخل دستشویی بردمش و روی روشویی سرش رو خم کردم.
شیراب رو باز کردم.
- نفس بکش ای ان، لطفا بخاطر من نفس بکش پسر
اوق زدنش کمتر شده بود. اب رو تنظیم کردم و تا مطمعن شدم دمای اب برای بدن ضعیفش مناسبه سرش رو زیر اب بردم.
اینکار انگار حالش رو بهتر کرده بود اما بی طاقت بودنش عصبیم میکرد
- خوبی؟؟
سری به معنای نه تکون داد و دستی به قفسه سینه اش زد..
تازه یاد خس خس ریه اش افتادم..
- الان برمیگردم باشه؟
همون جا گذاشتم روی زمین بشینه و سریع از دستشویی خارج شدم و سمت کشوی میز هجوم بردم.
اسپری رو از داخل کشور بیرون کشیدم و همینطور که تند تند به سمت دستشویی میرفتم تکونش میدادم.
وقتی وارد دستشویی شدم جونگین رو دیدم که سمت حموم رفته بود و زیر دوش سرد وایساده بود..
سریع همونجور با لباس رفتم و پشتش قرار گرفتم.
دهنش رو با دستم گرفتم و اسپری رو چندبار توی دهنش خالی کردم.
همونطور درحال زدن اسپری شیر دوش رو بستم و جونگین رو سمت خودم برگردوندم و نگاهش کردم.
سعی کردم خودم رو کنترل کنم و اروم گفتم:
- مگه بهت نگفته بودم همونجا بمون تا برگردم؟؟
- اخ.. ه.. اخه.. نفس.. نفسم.. نمی.. ومد..
دندونام رو بهم سابیدم تا توی این وضعیت بلایی سرش نیارم!!
اون رو تو بغلم گرفتم و دستاش رو دور گردنم انداختم..
با پاهای بی جونش دور کمرم رو گرفته بود تا نیفته.
لرزش بدنش هرلحظه بیشتر میشد.
سریع خودم رو به اتاق خواب رسوندم، خواستم روی تخت بزارمش که متوجه اون کثافت روی زمین و بودی بد استفراغ شدم..
از اتاقش اومدم بیرون و سریع سمت اتاق خودم رفتم.
اروم روی زمین گذاشتمش که نزدیک بود بخاطر ضعفش بیفته، بازوش رو محکم گرفتم تا تکون نخوره..
همزمان لباس و شلوار و لباس زیرش رو از تنش خارج کردم و گوشه ای از اتاق انداختم.
روی تخت نشوندمش و از داخل کمد ی تیشرت و شورت بیرون کشیدم و تنش کردم..
جونگین رو روی تخت خوابوندم و پتو رو تا خواستم روش بندازم که متوجه شدم داره امتناع میکنه..
- چیشده جونگین؟
- گرمه..
- گرمته؟ ولی داری میلرزی..
- نمیدونم... گرمه..
ازش جدا شدم و موبایلم رو گرفتم.
نمیتونستم ببرمش بیمارستان..
هم اینکه جاده ها شلوغ بود هم اینکه حالش ثبات نداشت تا بتونم بدون نگرانی ببرمش، میترسیدم از دستش بدم..
با گوشی چندتا چیز درمورد لرزش و استفراغ و... خوندم..
نوشته بود بدنشون هی سرد و گرم میشه..با تب سنج دمای بدنشون رو بگیرین و از دستمال خیس برای پایین اوردن تبشون استفاده کنین..
چند تا دارو غذاهای تجویز شده ام پیدا کردم.
سریع از اتاق بیرون رفتم و به سمت پایین رفتم و به خدمه گفتم ی پوره داخل درست کنن و اتاق جونگین رو سروسامون بدن. ی دستگاه بخار و دارو رو سریع برام بیارن به اتاقم.
بعد از اینکه از همه این ها مطمعن شدم به سمت اتاقم هجوم بردم. وقتی به اتاق رسیدم با جونگین خیس عرق مواجه شدم.
روی تخت کنارش نشستم و ی دستم رو روی پیشونیش گذاشتم، اونقدر هم وارد نبود اما درحدی سرش داغ بود که ی بچه پنج ساله هم میتونست متوجه حال بدش بشه
دستم رو روی صورتش کشیدم و صداش کردم. چشماش بسته بود و اخماش توهم..
- جونگین به من نگاه کن..
- ولم کن..
- من ببین عزیزم، میدونم حالت خوب نیست اما حداقل بزار چشمات رو ببینم تا یکم خیالم راحت باشه..
به زور چشماش رو از هم باز کرد و به من خیره شد.کمی به چشمای بی حالش خیره شدم که صدای در اومد.
از جام بلندم شدم
- بیا تو
در باز شد و یکی از خدمه با وسایلی که میخواستم وارد شد.
- اقای کیم این هم چیزهای که میخواستین.
- بزارشون روی میز و برو.
- چشم.
- درضمن اتاقش رو برق بندازین و لباس های کثیفش هم بندازین دور.
- چشم..
بعد از رفتنش نگاهم رو به جونگین دادم. دستگاه بخاطر رو وصل کردم و روشنش کردم.
سمت پنجره رفتم و بازش کردم تا کمی هوا رد و بدل بشه..
کنارش نشستم و تب سنج رو توی دهنش گذاشتم و تبش رو گرفتم.
درجه حرارت بدنش نزدیک 40 بود و این اصلا نشونه خوبی نبود. دستمال خیسی که تو کاسه بود رو چلوندم و روی پیشونیش قرار دادم.
خواستم ی لحظه از کنارش بلند شم که ببینم غذاش کجا مونده که مچ دستم رو گرفت و نذاشت.
- میشه نری؟
- باشه، میمونم..
کنارش دراز کشیدم و اروم بغلش کردم. دست سردم رو زیر لباس بودم و تا یکم بدنش خنک بشه.
پس فردا باید میرفت بیمارستان برای چکاپ ماهانه اش..
اروم اب زدم:
- میدونی پس فردا باید بریم بیمارستان؟
- پس فردا؟ برای چی؟
- چکاپ..
سری تکون داد و کمی سمت من برگشت و همونجور که توی بغلم بود با صورتی که ضعف و درد ازش بیداد میکرد لب زد:
- هیون..
- جانم؟
- اگه جوابا نشون بده..
نداشتم حرفش رو ادامه بده و سریع حرفش رو قطع کردم.
- اگه قراره مضخرف بگی همینجا حرفت رو...
انگشت اشاره اش رو روی لبم گذاشت و نذاشت حرفم رو تموم کنم و خودش اروم لب زد:
- اگه جواب چکاپ چیزی بود که نمیخواستیم.. از هم جدا میشیم!__________________________
پارت جدید.
امیدوارم دوستش داشته باشین
غلط املایی هام رو نادیده بگیرین
ووت یادتون نره خوشگلا.
پایان فیک از رگ گردن به شما نزدیک تر است.
YOU ARE READING
𝖶𝗋𝗈𝗇𝗀 𝖢𝗁𝗈𝗂𝖼𝖾 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇
Fanfictionاین فیک بازگردانی میباشد ❗❗ 𝖼𝗈𝗆𝗉𝗅𝖾𝗍𝖾 𝗌𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇 1 𝗌𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇 2 : @ylutic 𝗆𝖺𝗂𝗇 𝖺𝗎𝗍𝗁𝗈𝗋 : @zizi3700 خیلی برام سخته که باهات تو یک کلاسم، درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو هم توی دنیای من زندگی میکنی دلم رو به لرزه درمیار...