50 : 𝗅𝗈𝗌𝗂𝗇𝗀 .

543 47 41
                                    

لباسام رو عوض کردم و خودم رو تو ایینه نگاه کردم. اصلا کسل رفتن به اون بیمارستان کوفتی رو نداشتم.
نمیخواستم با چیزی روبه رو شم که اخرش به از دست دادن اسم رابطه ختم میشه..
ضعفم از رهایی بود..
چشمام رو محکم بهم فشار دادم و بعد از چند دقیقه بازش کردم و دوباره به خودم تو ایینه نگاه کردم.

این چشم ها توان اینکه بخوان خودشون رو قوی و سرزنده نشون بدن رو نداشتن..
شاید دیگه نیاز نبود که خودم رو ی ادم قوی نشون بدم..

𝗁𝗒𝗎𝗇𝗃𝗂𝗇 𝗉.𝗈.𝗏

به سمت اتاق رفتم و با دیدن جونگین تو اون لباس دهنم باز موند..
چرا این پسر انقدر خواستنی بود؟؟
سری تکون دادم سمت کمد لباسام رفتم. باید لباسام رو عوض میکردم اون اشغال حرومی تنش به لباسام خورده بود و نجسشون کرده بود..
ی لباس مناسب از توی کمد برداشتم و پشت جونگین وایسادم، تیشرتم رو از تنم دراوردم و نزدیکش شدم..
انگار متوجه حضورم نشده بود، بهش از داخل ایینه نگاه کردم انگار که تو این دنیا نبود نگاهش خالی از احساسات و یک جورایی ناامید بود..
دستم رو روی چشماش گذاشتم و زیر گوشش رو اروم بوسیدم و در گوشش زمزمه کردم:
- به چیزای بد فکر نکن، همه چی خوب پیش میره..
ازش جدا شدم و یکی یکی لباسام رو به تن کردم. بعد از پوشیدن همه لباسام به جونگینی نگاه کردم که با حسرت بهم خیره شده بود..
- به چی فکر میکنی؟
- هی.. هیچی.. دیر شده
به ساعت نگاه کردم تایمی که برای چکاپ امروز تو دقیقه 90 تونستم از بیمارستان بگیرم ساعت 18:00 بود.. پس نباید دیر میکردم
نیم ساعت بیشتر وقت نداشتیم تا برسیم.
دست جونگین رو یک مرتبه توی دستام گرفتم و از اتاق خارج شدیم. بعد از پایین اومدن از پله ها به سمت ماشینم رفتیم و سوار ماشین شدیم
- کمربندت رو ببند
خواست کمربندش رو ببنده که یاد اون حال بدش تو اون روز افتادم.. مچ دستش رو گرفتم..
- حالت بد میشه اگه کمربند بهت بچسبه؟
- ام..
- جوابم رو بده!!
- یکم..
سری تکون دادم و کمربند رو از دستش بیرون کشیدم و ماشین رو روشن کردم. دستم رو زیر هودیش بردم و قفسه سینش رو مالیدم.
- من خوبم هیون..
- میدونم اما من اینجوری خیالم راحته..
سرش رو به شیشه تکیه داد و دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد..
نمیدونم چش بود.. اما حتی اگه جواب چکاپ بخواد بد بودن حالش رو نشون بده من ولش نمیکنم حتی اگه اون بخواد.. من تازه پیداش کرده بودم و قرار نبود از دستش بدم..
به بیمارستان رسیدم، هردو از ماشین پیدا شدیم و سمت بیمارستان رفتیم.
بعد از چند دقیقه که وقتمون شد برای چکاپ وارد ی اتاق مخصوص شدیم..
باید چندتا تست ورزش و... میداد.
هودیش رو از تنش دراورد و پرستار دستگاه های مختلفی رو به بدنش وصل کرد و بعد از اون روی دستگاه پزشکی که شبیه تردمیل بود رفت.
روی کیب داخل اتاق تست نشستم و دست هام رو بهم گره کردم و به جونگین خیره شدم.
با اعلام اماده بودن از طرف جونگین پرستار دستگاه رو روشن کرد و جونگین هم شروع به حرکت کرد..
داشتم صدای خس خس سینه اش رو از این فاصله میشنیدم
اخمام تو هم رفت و از روی مبل پاشدم و جلوش ایستادم. داشت با این سرعت کم عرق میکرد؟
به چند دقیقه نکشید که خودش دستگاه رو خاموش کرد و روی زمین نشست و نفس نفس زد.
- وضعیتش زیاد جالب نیست..چکاپ که کامل شد ببرین پیش اقای لی متخصصشون.
سمت جونگین خم شدم و براش ی بطری ابی رو که از قبل گرفته بودم رو باز کردم و روی دهنش گذاشتم.
به چند ثانیه نکشید که نصف بطری رو خالی کرد.
دستم رو روی موهاش مشکیش کشیدم.
- خوبی؟
نیشخند هیستریکی زد و نگاهم کرد.
- بهتر از این نمیشم!!
بعد از چکاپ ها و عکسبرداری کامل از ریه اش وارد اتاق اقای لی شدیم
- بشینین لطفا
هردومون روی مبل که جلوی اقای لی قرار داشت جا گرفتیم و منتظر نگاهش کردیم.
پاشد و سمت عکس های که گرفته شده بود رفت و اون ها رو توی دستش گرفته به دستگاه موردنظرش وصل کرد و روشنش کرد. بعد از چند دقیقه گفت:
- نمیخوام رک باشم ولی مجبورم.. سرطان جونگین دوباره داخل ریه اش ریشه کرده..
دندونام رو بهم سابیدم
- جونگین برو بیرون
- اما..
- گفتم برو بیروون
حرفم رو با داد گفتم و همین باعث شد از اتاق خارج بشه همین که از در خارج شد انگشتام رو رو چشمام فشار دادم تا اشکام نریزه..
- هیونجین.. میدونم...
- تو هیچی نمیدونی اقای لی.. اون..
-سرطان به مرگ خاموش معروفه پسرم حتی اگه جلوش گرفته بشه بازم احتمال برگشتش هست.. الان هم متاسفانه سرطانش نسبت به دفعه سرعتش بیشتره و پیشرفت زیادی داشته..
- یعنی.. یعنی چی؟؟
- یعنی احتمال زنده موندش با این روند فقط 20 درصده..
از جام پاشدم و دور اتاق شروع کردم به حرکت کردن..
چرا داشت این اتفاق می افتاد.. من نمیتونم.. نمیتونم از دستش بدم!!

𝗃𝖾𝗈𝗇𝗀𝗂𝗇 𝗉.𝗈.𝗏

تا از اتاق بیرون اومدم پشت در وایسادم و شروع کردم به گوش دادن حرفای دکتر..
- احتمال زنده موندش با این بیماری.. فقط 29 درصده..
با شنیدن این جمله از در فاصله گرفتم و به بیرون از بیمارستان رفتم..
همه چی تموم شده بود.. دیگه نباید میموندم
من دیگه این زندگی رو از دست دادم..
کلاه هوایی رو سرم کشیدم و موبایلم رو از جیبم بیرون کشیدم و روی زمین رهاش کردم.
قطره های بارون داشت اسفالت رو خیس میکرد..
سرم رو بالا بدم و به اسمون نگاه کردم و اجازه دادم اشکام همراه بارون اروم اروم بریزه..

خداحافظ هیونجین..

𝗁𝗒𝗎𝗇𝗃𝗂𝗇 𝗉.𝗈.𝗏

از تخت پایین اومدم و به ساعتم نگاه کردم..
به قهوه ای که کنار تختم روی میز بود خیره شدم..
دوسالی میگذره که نیستی و من هنوز به نبودنت عادت نکردم..
هیچکس ازت خبری نداره..
دلم برات تنگ شده جونگین
کاش زنده باشی.. کاش ی خبری ازت بیاد.. حتی اگه مال من نباشی..فقط برگرد..

to be continued...

______________________________
این هم از پارت اخر.
امیدوارم دوستش داشته باشین
غلط املایی هام رو نادیده بگیرین.
ووت یادتون نره خوشگلا.
از همه کسایی که تا اخر فیک باهام بودن خیلی خیلی ممنونم و ممنون که wrong choice رو دوست داشتین.
احتمالا استارت فصل دوم برای یک ماه دیگه ی باشه..
و پایان فصل اول.

𝖶𝗋𝗈𝗇𝗀 𝖢𝗁𝗈𝗂𝖼𝖾 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗂𝗇Where stories live. Discover now