-First Trouble

78 30 7
                                    


من هیچ ایده‌ای ندارم که چرا اون حرفِ فاکی رو زدم!

توی مغزِ لیسا این جمله برق می‌زد. از سکوتِ ماشین پیدا بود که گند زده. رام میشی؟ وادِفاک.

چی باید بگم؟ چجوری جَمِش کنم این گندو؟

لیسا می‌خواست یه طوری درستش کنه، ولی چرا همه‌چیز، از جنی گرفته تا اتفاقاتی که افتاده، دقیقا بر خلافِ تجربیاتِ قرار گذاشتنای قبلیش پیش میرفت؟

اونها بعد از هایپر، به گاراژ رفتن و کارهای پایانی رو انجام دادن. و حالا در حالِ برگشت بودن. لیسا خواسته بود تا جنی رو برگردونه. هفته‌ی دیگه قرار داد شروع می‌شد و گاراژ در اختیار لیسا میبود. هردو میخواستن یه چیزو بفهمن. بعد از این قراره همدیگرو کمتر ببینن؟

سرفه‌ی کوچیکی کرد. مثلا:میخوام گلومو صاف کنم.
می‌خواست کمی از جوِ ماشین خارج بشن.
ولی اونطرف‌جنی، به هیچ چیز فکر نمی‌کرد جز دل دردِ شدیدش. چه خبر شده؟ کائنات دارن باهاش چیکار میکنن؟
با سرفه‌ی لیسا، جنی از حواس پرتی دراومد و کنجکاو نگاهش کرد.
این نگاه اصلا مناسبِ قلبم نیست.
لیسا سعی می‌کرد به خاطرِ ناگهانی زل زدنِ دخترِ کنارش، خودشو کنترل کنه.
لبخندِ معذبی زد و همونطور که به روبه رو خیره بود و ماشین رو می‌روند گفت:

-آممم؛ م..موزیک‌ بزارم؟

بهش نگاه نکن. بهش نگاه نکن. بهش نگاه نکن.

جنی به راحتی لبخندی زد و سری تکون داد. که با دردِ دوباره‌‌ی زیرِ شکمش، لبخندش پاک شد.
لیسا متوجه نشده بود چون مشغولِ پیدا کردنِ موزیکِ مناسبی بود، اونم درست وقتی که یه دخترِ جذاب رو توی ماشینش داره!
آخرش، احتمالا جنی‌هم بهش پیشنهادِ یه شبِ هات رو میده.
لیسا بر این باور بود. اما جنی همچین دختری نبود. اون به عشق درنگاهِ اول اعتقاد داره و شدیدا عاشقِ رومنس و دراماست. ولی اکثرا از منطقش کمک میگیره. از عشق و حال خوشش میاد ولی برخلافِ لیسا، اینا براش اولویت نیستن.اون تا الان فقط یکبار قرار گذاشته. اون هم با یه پسر. همون موقع بود که فهمید گرایشی به پسرها نداره و لزبینه. این چیزِ ترسناکی نیست-

...................................

همه چیز برای لیسا خوب بود؛ موزیکِ ملایمی رو انتخاب کرده بود و از استرسش کم شده بود.
اما برای جنی، برعکس.
دل‌درد داشت اذیتش میکرد و کم‌کم داشت بی قرار میشد. سعی کرد کمی جابه جا بشه ولی فقط باعث شد دخترِ بزرگتر متوجه‌اش بشه.

اونها به درِ خونه رسیدن. جنی با دیدنِ درِ سبز رنگِ ورودی، سریع به کمربندش چنگ انداخت تا بازش کنه و سریعا ازین وضعیت خارج بشه‌.

لطفا باز شو لعنتی‌ لطفا باز شو.

بدتر ازین نمیشد.کمربند گیر کرده بود.
آههه من از خودتو ماشینت متنفرم خانم مانوبان!


...............|ممنونم که میتونم عددِ 100رو توی ووت ها ببینم؛ این واسه ی اولین بوکِ این اکانت افتخار بزرگی برامه- دارم سعی میکنم این فیک رو بهتر کنم=)

Ineffable Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang