فرودگاه شلوغ بود. مردم تند تند اینور و اونور میرفتن و گاهی شونه هاشون بهم میخورد. جنی اما ایستاده بود و فقط به یه چیز نگاه میکرد. پافرِ سیاه رنگ و کتونی های سفید، موهای قهوهایِ موج دار و عینکِ آفتابی.
_اوپاااا!
پسرِ بزرگ، با دیدنِ بالا پایین پریدنِ چیزی اون ورِ گِیت، نگاهی انداخت. چشماشو ریز کرد. سرشو عقب برد و بعد صدایِ بمش شنیده شد.
+دونسنگگگگگ
لبخندِ بزرگی رو صورتش بود. او از گیت رد شد و همونطور بدو بدو به سمتِ جنی اومد. وقتی بهم رسیدن جنی اشکِ مراحمشو پاک کرد و پرید بغلش.
_دلم برات تنگ شده بود نینی، دلم برات تنگ شده بود عزیزم
جنی مطمئن بود دلش برای این لقبِ قدیمی تنگ شده بود.
از بغلِ هم بیرون اومدن. مرد خوب جنی رو نگاه میکرد و چمدونِ مشکیِ روی زمینش رو فراموش کرده بود. جین همیشه همینطور مهربون و خوش مشرب بود.+خوشحالم که اینجایی جین...دوسال از آخرین دیدارمون میگذره، من چقد تغییر کردم؟
جین دستی به سرِ جنی کشید.
_اوه تو خیلی خوشگلتر شدی. فکر میکنم دخترا روی هوا بزننت!
جین مشکلی با همجنسگرایی نداشت، اون خارج از کشور ازدواج کرده بود و جنی هم خوب شخصِ مقابلشو میشناخت؛ نامجون. اون لعنتی یه ریچ بوی بود. یادشه همیشه قبل از برگشتن جین کلی سربهسرش میذاشت که تونسته بود دوستپسرِ پولدار پیدا کنه.
جنی اصرار کرد تا کیفِ جین رو براش ببره، و جین بعد از گفتنِ-اگر چیزای سنگین بلند کنی نازا میشی نینی- خنده ی شیشه پاکنیاش رو تحویل داده بود و ساکشو دست دختر داده بود. هرچند یکی از اون چشم غره های گربهایه جنی رو تحویل گرفت و اوندو باهم از فرودگاه خارج شدن.
اونروز جنی نمیخواست، ولی داشت به این فکر میکرد که، لیسا حالش چطوره؟ نباید به خاطرِ تحویلِ گاراژ بهش زنگ میزد؟ یا اینکه کمربندو توی صورتش کوبیده بود؟یا اینکه بهش چشمک زده بود؟ هیچکدوم ازینا چیزی نبودن که جنی بهشون اهمیت بده،در حالِ حاضر، اون فقط منتظر یک تماسه کوچیک بود. یا شایدم، یه ملاقاتِ کوچیک؟
...............|وی کلی صبر کرد، ولی روی یازده قفلیم و دوازده نشدیم- برای پارتِ بعد ۱۲ تا ووت=)
YOU ARE READING
Ineffable
Fanfictionبرام قشنگ بود که من همون هوایی رو تنفس میکنم که لای موهای خرماییِ اون میپیچه- همون خورشیدی که نورِ تابستونیش شاهدِ اینه، که او دستاشو جلوی چشمای قهوهایش بگیره،،،، ------------------------------------------------------- خلاصه ای از رمنس هایی که سعی...