مردم میگن احساسات بلند مدت حوصله سر بر میشن.
و احساسات کوتاه مدت شکننده و بیریشهاَن.باورشون کردم.
هر کلیشه ای راجع به عشق و پسرها و دنیای بوسه و بغل بود.
قانع شدم به چیزهایی که مادر بزرگ ها میگفتن.
به رسم و رسومات عروسی و اینکه مرد ها انتخابم میکنن.
من قانع بودم، ولی معلوم شد گذشتهام اینطور نیست.
توی خواب هام هم تصور نمیکردم کسی پیداش بشه که بیاد و صاحبِ هر چیزی که داشتم بشه.
صاحبِ سلیقهام، صاحبِ هرچیزی که توی مغز پوچم ریخته بودم.اون صاحبشون بود و تغییرشون داد.متنفر بودم.
من متنفر بودم که وقتی از حمام میومدم، موهام فر و حالت دار میشدن.
بعد از اونروز، همه چیز تغییر کرد.
من از هوای آفتابی خوشم میاد.
من از موهام وقتی فر میشن خوشم میاد.
من از رنگین کمون خوشم میاد.
من از اون خوشم میاد.
من از اون خوشم میاد.
YOU ARE READING
Ineffable
Fanfictionبرام قشنگ بود که من همون هوایی رو تنفس میکنم که لای موهای خرماییِ اون میپیچه- همون خورشیدی که نورِ تابستونیش شاهدِ اینه، که او دستاشو جلوی چشمای قهوهایش بگیره،،،، ------------------------------------------------------- خلاصه ای از رمنس هایی که سعی...