Day two

273 59 64
                                    

"پس الان شما دوتا باهمید؟ باورم نمی‌شه."
جونگوون درحالی که از روی صندلی خودش چرخیده بود گفت و مثل همیشه سونو رو دست انداخت. سونو اخم کرد و به صندلیش لگد زد. با غرغر گفت:"جلوت رو نگاه کن دلقک!"

نگاه هیسونگ رو دید که از گوشه‌ی چشمش بهش نگاه می‌کرد. اول سال که ترتیب صندلی‌هاشون مشخص شد، قطعا شانس آورده بود صندلیش پشت دوست صمیمش و دقیقا کنارِ... اون پسر، لی هیسونگ یا هرچیزی که هست انتخاب شده بود.

هیسونگ بهشون تذکر داد:"حرف نزنید."
سونو دندون‌هاش رو به هم فشار داد و با حرص گفت:"اینجا کتابخونه نیست."
هیسونگ درحالی که حتی زحمت بالا آوردن نگاهش از کتاب رو به خودش نداد گفت:"صدا صداست."
سونو حس کرد صورتش از حرص سرخ شده."شاید اگه انقدر به قوانین و مقررات گیر نمی‌دادی دوستای بیشتری داشتی!"

بلافاصله بعد از گفتن کلمات زبونش رو از پشیمونی گاز گرفت. حتی جونگوون هم با تعجب نگاهشون می‌کرد. اما هیسونگ فقط سرش رو بالا آورد، نگاه خیره‌اش رو تحویل سونو داد و به آر‌ومی گفت:"من یه دوست دارم."

زبون سونو بند اومد و تا دهنش رو برای جواب باز کرد، صدای بلندِ کوبیدن به تخته شانس زبون درازی رو ازش گرفت و‌ مزاحمش شد. سرش رو برگردوند و با چهره‌ی معلمشون که مشتش رو روبه روی تخته گرفته بود مواجه شد. معلم با چهره‌ای عصبانی درست بهش خیره شده بود.

"آقای لی، آقای کیم، مزاحمتون شدم؟"
هیسونگ بلافاصله جواب داد:"خیر معذرت می‌خوام."
سونو هم سرش رو تکون داد ولی حرف هیسونگ تموم نشده بود. "فقط داشتم به آقای کیم‌ می‌گفتم که ساکت باشه."

سونو انقدر سریع گردنش رو چرخوند که تقریبا شکست. داد زد و گفت:"داری باهام شوخی میکنی؟" چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند و به سقف خیره شد، نفسش رو از ناباوری با صدای بلندی بیرون داد. "تو واقعا یه—"

"پسرا. بیرون. همین الان."
سونو با لکنت گفت:"اما..."
معلم با لحن جدی‌ای گفت:"اگه قراره کلاس من رو مختل کنید، می‌تونید هروقت که مشکلاتتون رو حل کردید برگردید."

سونو گیج شده بود، اما هیسونگ بلند شد و مشغول جمع کردن وسایلش شد.
هیسونگ با عصبانیت گفت:"پاشو سونو." انگار که مسخره‌ی کل کلاس نشده بودن و همین الان از کلاس بیرونشون نکردن. سونو درحالی که باخجالت دنبالش راه می‌فتاد زیرلب گفت:"خودت شروعش کردی."

جونگوون با نیشخند گفت:"چه زوج کیوتی."

بعد از اینکه در محکم پشت سرشون بسته شد، سونو سمت هیسونگ برگشت. "مشکلت چیه؟؟"
یه قسمتی از وجودش می‌دونست که داره بی منطق رفتار می‌کنه ولی خب قطعا تقصیر اون بود. اما سونو دوست نداشت خجالت زده بشه، و فشار شدیدی که به شقیقه‌هاش وارد می‌شد هم از آشفتگیش کم‌ نمی‌کرد. دستش رو روی پیشونیش گذاشت و سعی کرد تا حدودی دردش رو تسکین بده.

𝖳𝗁𝗂𝗋𝗍𝗒 𝖣𝖺𝗒𝗌' ʰᵉᵉˢᵘⁿWhere stories live. Discover now