دوشنبه، سونو با درد شدید گوش بیدار شد و چشمش نبض میزد. هیچ دلیل دیگهای جز اینکه دوباره باید میرفت مدرسه و همچنین درد پیرسینگش که داشت خوب میشد وجود نداشت. درد گوشش داشت دیوونهاش میکرد. از تخت بیرون اومد تا برای شروع روزش آماده بشه. گوشیش ویبره رفت و یه پیام روی صفحهاش نمایش داده شد.
سونگی هیونگ
قلبش از جا پرید. دوباره؟
پیام رو خوند: امروز سویشرت نعناییت رو بپوش.
سونو با صدای بلند پوزخند زد. اول صبح یکشنبه دزدیدتش و الان به خودش جرعت میداد برای مدل لباس پوشیدنش برنامه بریزه؟
دوست پسر سونو بودن دقیقا چه سودی برای این پسر داشت؟
سونو کمدش رو باز کرد و دنبال سویشرت گشت. یه لباس نرم با جنس کشمیر بود که اون حتی یک بار هم نپوشیده بودش. دلیلش این نبود که خوشگل نیست، درواقع چون هیسونگ براش خریده بودش ازش استفاده نمیکرد.یه سال توی مدرسه بازیِ "سانتای مخفی" رو انجام دادن و هرکدوم رندوم از کلاه اسم یکی رو بیرون آوردن. حداقل قرار بود رندوم باشه. سونو، پسر بزرگتر رو دید که وقتی فکر میکرد معلم نگاهش نمیکنه کاغذش رو با یکی دیگه از بچهها عوض کرد. سونو تمام مدت داشت کار هیسونگ رو قضاوت میکرد اما هیچی نگفت.
بخاطر همین وقتی که روز هدیه دادن رسید سونو باورش نمیشد که هیسونگ با یه جعبهای که خیلی مرتب کادو شده بود بالای میز اون وایساده بود.
لباس رو از کمد بیرون آورد و بهش نگاه کرد. به هرحال رنگ موردعلاقهاش بود. و الان تقریبا توی شرایط خوبی با فردی بود که این رو بهش داده -حداقل تا الان- و حالا وقت خوبی بود که بالاخره ازش استفاده کنه.
دوباره گوشیش لرزید: من بیرونم.
سونو با صدا نفسش رو بیرون داد. حداقل پول تاکسی نمیداد.
_____
سونو در ماشین هیسونگ رو باز کرد— و بلافاصله دوباره محکم بستش. برگشت و به سمت در خونه راه افتاد. شنید که شیشه پشت سرش پایین اومد و هیسونگ صداش زد:"کجا میری؟"
سونو برگشت:"چرا لباسهای یک شکل پوشیدیم؟ چرا ست شدیم؟؟"
"تاحالا چیزی راجعبه لباس کاپلی شنیدی؟"
سونو بلافاصله گفت:"چی باعث شد فکر کنی ممکنه دلم بخواد با تو لباس کاپلی بپوشم؟"
هیسونگ گفت:"اوه نمیدونم. شاید چون تو وسط کتابخونه شلوغ داد زدی که عاشقمی! سوار شو احمقِ لجباز." و خم شد تا در رو دوباره باز کنه.
سونو هوفی کشید و سوار شد. با اخم به لباس هیسونگ که کاملا مثل مال خودش بود نگاه کرد و گفت:"مجبور نیستی هرروز من رو ببری مدرسهها میدونی. یکم زیادی این بازی رو جدی نگرفتی؟" سونو با استرس لبش رو گاز گرفت و آروم به هیسونگ نگاه کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/329263982-288-k522015.jpg)
YOU ARE READING
𝖳𝗁𝗂𝗋𝗍𝗒 𝖣𝖺𝗒𝗌' ʰᵉᵉˢᵘⁿ
Fanfictionوقتی سونو به لی هیسونگ -دشمن ده سالهاش- اعتراف کرد، انتظار واکنشهای متفاوتی رو داشت؛ مسخره شدن، نفرت و طرد شدن. اما چیزی که اصلا انتظارش رو نداشت، پیشنهاد یه معامله بود. Main author: gemxblossom