سونو با نگاه بی حسی که روی صورتش بود گفت:"چطور این اتفاق افتاد؟" و با ناباوری به پسر عینکیای که دقیقا روبهروش نشسته بود خیره شد. بهجای اینکه مثل همیشه سر جاهای خودشون توی دوتا میز دور از هم بشینند و همدیگه رو دید بزنند، امروز جونگوون کنار کسی که قطعا اسمش پارک جونگسنگ بود رفت و درست کنارش نشست.
درحال حاضر به هم تکیه داده بودند و با چشمهاشون عاشقانه به هم نگاه میکردند. و، و دستهای همدیگه رو گرفته بودند...
جونگوون با پوزخند گفت:"منظورت چیه که چطور این اتفاق افتاد؟ الان ما باهمیم." و جی با بیحوصلگی درحالیکه چشمهاش رو از جونگوون برنمیداشت، سرش رو به نشونهی تایید تکون داد.
جی اون لحظه از سونو هم متعجبتر بنظر میرسید.
"درسته. ولی چطور!"
جونگوونی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت:"شاید باورت نشه ولی همه چیز خیلی راحت پیش میره وقتی با احساساتت صادق باشی، آفتابگردون."همزمان که هیسونگ روی صندلی خالیای که کنار سونو بود مینشست، کتابی رو محکم روی میز کوبید که صدای زیادی رو ایجاد کرد و گفت:"اول اینکه." و به سمت جونگوون اخم کرد:"فقط من میتونم بهش بگم آفتابگردون. دوم اینکه، توی کتابخونهی من اجازه ندارید همدیگه رو ببوسید یا بغل کنید." و مستقیم به فاصلهی بین کاپل جدید که تقریبا صفر اینچ بود خیره شد.
جی با پوزخند دستهای توی هم قفل شدشون رو بالا گرفت و گفت:"تو فقط حسودیت میشه که ما زوج کیوتتری هستیم."
سونو و هیسونگ نگاه متعجبی به همدیگه انداختند و انگار که سلولهای مغزی مشترکی دارند، فورا دستهای همدیگه رو گرفتند و انگشتهاشون رو به هم گره زدند.سونو سریع گفت:"کاملا مخالفم."
جی به هیسونگ خیره شد:"چه اتفاقی برای قانون 'بوسیدن و بغل کردن ممنوع' افتاد؟"
هیسونگ با آرامش گفت:"قبلا بهت گفتم که سونو استثنائه چون کیوته." و باعث شد سونو ناخودآگاه به واکنش حرفش دستش رو محکمتر بگیره. پسر بزرگتر بهش نگاه کرد و فکری به سرش زد.اگه احساسات دو قطبیشون رو نسبت به هم فاکتور بگیریم، اونها خوب میتونستند با تلپاتی باهمدیگه ارتباط بگیرند. توی اون لحظه هدف مشترک جفتشون یه چیز بود: شکست دادن کاپل نرم و حال بهم زنی که با چشمهای قلبی به همدیگه نگاه میکردند.
به سمت سونو خم شد، قلبش توی سینهاش با صدای بلندی میتپید. چشمهاش به هدف خیره بود. فقط یه بوسهی کوچک روی گونه و اونها این دست رو برنده میشدند.
توی ثانیههای آخر سونو ترسید و صورتش رو سمتش برگردوند و بوسهی هیسونگ درست روی نوک بینی پسر کوچکتر فرود اومد.
سونو سریع عقب رفت و پسر بزرگتر منجمد شده بود. دقیقا مقابلشون جی و جونگوون با فکهای افتاده نگاهشون میکردند.
جی به آرومی گفت:"اوکی- شاید شما کیوتترید. دوستهای بچگی که عاشق هم میشن." و سرش رو برای تایید خودش تکون داد:"فهمیدم. کناره گیری میکنم."سونو قبل از اینکه دست هیسونگ رو ول کنه، هوفی کرد و گفت:"چاره دیگهای نداشتی." دستهای هیسونگ خیلی سرد بود و سونو نیاز داشت گرما به بدنش برگرده.
پسر بزرگتر بدون حرف و توضیح اضافهای دوباره دستهای سونو رو گرفت. بیشتر از هرچیزی داشت به توصیه جونگوون گوش میداد که گفت باید با احساساتشون صادق باشند.
شاید اگه اون روز میرسید، بالاخره میتونست جوری که دلش میخواد سونو رو ببوسه؟
_____
ببخشید بابت تاخیر- ووت و کامنت یادتون نره3>
YOU ARE READING
𝖳𝗁𝗂𝗋𝗍𝗒 𝖣𝖺𝗒𝗌' ʰᵉᵉˢᵘⁿ
Fanfictionوقتی سونو به لی هیسونگ -دشمن ده سالهاش- اعتراف کرد، انتظار واکنشهای متفاوتی رو داشت؛ مسخره شدن، نفرت و طرد شدن. اما چیزی که اصلا انتظارش رو نداشت، پیشنهاد یه معامله بود. Main author: gemxblossom