-جئون جونگکوک،با من ازدواج میکنی؟
کوک با شوک به رو به روش خیره شد،چون اصلا انتظارش رو نداشت.
~~~
چندساعت قبل:
جئون جلوی آینه ایستاد و هودیش رو پایین کشید.
موهاش رو شونه کرد و فرم داد،دوست داشت خوب بنظر بیاد.
بالاخره سالگرد نخیش با سونگ هو بود،باید لباسش خوب میبود.
از اتاق بیرون رفت و مقابل یونگی و جیمین ایستاد.
کوک:خببب چطورهه؟؟
یونگی سرشو به نشونه نه تکون داد:عمرا.
جیمین دیسلایک نشون داد:فکرشم نکن.
کوک با افسردگی به کوه لباسای توی اتاقش نگاه کرد.
کوک:خب بگین چه کوفتی بپوشم پدصگا دهنم سرویس شد کل کمدمو خالی کردممم
جیمین نوچ نوچ کرد:عایشششش حالا تا صب میخواد به ریشمون ببنده
جونگکوک غر غر کنان توی اتاق رفت:دروغگوی اهریمن..!تو ریشت کجا بود؟!
جیمین خندش گرفته بود:بنظرم اول انتخاب کن لباس چی میخوای بپوشی،بعدش سراغ بحث ریش منو یونگی بریم هوم؟
کوکی به نشونه نارضایتی از عیب گرفتنای دوستاش پا کوبان تو اتاقش رفتو اومد درو ببنده که از دستش لیز خوردو محکم بسته شد.
یکم هول کردو درو دوباره باز کردو این بار آروم بست.
یونگی بلند گفت:بعدِ درکوبیدنت درو اروم بستن مثل این میمونه یه بچه هرو زدی بعد داری بهش وعده میدی براش خوراکی میخری که به مامانش نگه
جونگکوک متقابلا بلند گفت:مطمئن باش اگه بچه بودی این بلارو سرت میاوردم منتها بدون بخش خوراکی خریدن
یونگی شونه بالا انداخت:من با بالشت گرفتنم خر میشدم و به مامانم نمیگفتم،همینقد کم توقعم
جیمین زیر چشمی نگاهش کرد:نه کم توقع نیستی صرفا همیشه خوابت میاد..وگرنه یکی تو کم توقعی یکی هیتلر
یونگی چشماشو توی کاسه چرخوند و سرشو توی گوشیش کرد:باشه
بعد از چند دقیقه کوک درو باز کرد و با پیراهن سفید رسمی که دکمه یقش باز بود،و شلوار پارچه ای مشکی رنگی بیرون اومد.
با نگاه توروخدا بگو این خوبه به دوستاش نگاه کردو منتظر شد.
جیمین یکم بهش نگاه کرد سرشو به نشونه افرین خوبه تکون داد.
جیمین:باح باح،چه جذابب اگه سونگ هو بودم میگرفتمت
یونگی یکم روی کوک زوم کرد:دکمه دومتم باز کن..خب حالا دوباره ببندش مقایسه کنم.
دوباره خیره شد:..دکمه دومتم باز کن برو،قشنگ تره.
کوک سری تکون داد:باشهههههه
بانی کوچولو به کار های خورد خورد بعد انتخاب لباس رسید تا به بهترین نحوه ممکن زیبا به نظر بیاد.
مثلا موهاش رو سشوار کشیدو حالت داد،و تصمیم گرفت به جای عینک همیشگیش،لنز طبی بندازه.
با احتیاط لنز هارو قرار داد،و در نهایت با کمی تردید به بالم لب بیرنگی خیره شد و کمی ازش روی لب هاش کشید.
تا اومدن سونگ هو وقت داشت،پس در کمال ادب و احترام یونگیو جیمین رو از خونه بیرون کرد و با کمی استرس روی کاناپه دراز کشید.
~~~~~
سونگ هو کروات سیاه رنگی رو بست،و کت سیاه رنگش روهم پوشید.
عطر تلخش رو زد،عطری که به نظرش جذابش میکرد.
هرچند نمیدونست جونگکوک چطور رایحه ای رو ترجیح میده.
سوییچش رو برداشت و همه چیز رو اوکی کرد،و مطمئن شد حلقه رو برداشته.
امروز وقتی رفته بود جواهر فروشی،فروشنده..آه،اسمش چی بود؟فکر میکنم نامجون..آره،نامجون کار داشت.
یکی دیگم اومده بود که سفارشش رو بگیره،یه پسر با چهره ای کشیده که تقریبا هم قدش بود.
هردو با بیصبری منتظر نامجون بودن و نامجون با عجله جعبه هارو تحویل داد.
سونگ هو توی ماشین جعبه انگشترو باز کرده بود،فوق العاده زیبا بود..حتی فکرشو نمیکرد که این حلقه انقدر درخشانو زیبا باشه.
و حالا جعبه رو توی دست داشت،و استرس شیرینی ته دلش رو گرفته بود.همزمان دلش میخواست زودتر خواستگاری کنه و همزمان میترسید رد بشه،اما انجامش میداد.
با عجله از خونه ش خارج شد و بعد از ده دیقه انجام دادن کارای خورده ریز،ماشینش رو روشن کردو به دنبال بانی کوچولوی شیرینش رفت.
~~~~~
ماشین رو جلوی خونه ی کوک نگه داشت و بهش زنگ زد که پایین بیاد،و مدتی بعد جونگکوک از در ساختمون خارج شد.
سونگ هو با حالت مسخ شده ای به کوک خیره شده بود،احساس میکرد کوک در دلبرانه ترین حالت ممکنشه و دلش میخواست فورا اون رو توی بغلش بگیره و کل وجودش رو از بوسه ها و لاو بایت پر کنه.
فورا پیاده شد و تعظیم کوتاه و کلاسیکی کردو دست کوک رو گرفت،و بوسه ای روش گذاشت.
سرش رو آروم بالا آوردو خندید:اوه،آقای جئون میبینم که امشب فوق العاده فریبنده شدید.
کوک کمی سرخ شدو متقابلا خندید:متشکرم دوک سم سونگ هو،شما هم به طرز جادویی دلربا بنظر میاین.
سونگ هو سرش رو کج کردو در ماشین رو برای کوک باز کرد.
همونطور که از در راننده سوار میشدو مینشست خندید.
سونگ هو:اگر من دوکم شمارو چی باید صدا کنیم؟دوشس سم؟
کوک مشت آرومی به بازوی سونگ هو زد:یاااا من دختر نیستم که دوشس صدام کنیااا
سونگ هو لبخندی به کوک زدو موهاش رو پشت گوشش داد:خیلی خوشگل شدی بیب..
کوک لبخند کوچیکی متقابلا زد.
کوک:توهم خیلی خوبییی
لپ سونگ هو رو نوازش کرد،و بعد مشغول حرف زدن شدن،درمورد خاطراتشون.
و درهمون حین،سونگ هو ماشین رو به سمت محل قرار میروند.
~~~~
و الان به زمان حال میرسیم،جایی که سم سونگ هو روی پل جلوی جئون جونگکوک زانو زده و ازش پرسیده:جئون جونگکوک،آیا با من ازدواج میکنی؟
کوک با شوک به سونگ هو و حلقه نگاه کرد.
هول کرده بود،اما جوابش رو میدونست.
نمیدونست چرا عاشق سونگ هو نیست،اما سونگ هو شریک مناسبی برای زندگی بود.
پس..قبول میکرد،نه؟
کوک با خجالت لب زد:ا..اوهوممممم..
سونگ هو با چشم هایی که برق میزد حلقه انگشتر رو توی دست کوک انداختو بلند شد،و دستش رو دور کمر خرگوش کوچولوش حلقه کردو سمت خودش کشید.
با نگاهش از کوک خواهش میکرد و اجازه میگرفت که این بار چیزی بیشتر از بوسه سطحی رو تجربه کنن،و کوک هم لب هاش رو روی لب های سونگ هو نشوند و عمیق بوسیدش.
سونگ هو که قلبش بیشتر از این نمیتونست خوشحال باشه،لب های جونگکوک رو با ولع مک میزدو کوک در تلاش بود که همراهیش کنه.
در نهایت،بعد از بوسه خیسی که سونگ هو روی لب های کوک نشوند،و ازش فاصله گرفتو پیشونیش رو به پیشونی کوک تکیه داد.
کوک،لب ورچیدو نگاهش رو از سونگ دزدیدو به انگشتر داد.
با کمی شگفت زدگی لب زد:سونگییی..این خیلی بزرگهههه..الماسه؟
با چشای گرد سونگ هو رو نگاه کرد.
سونگ هو خندید:سونگی؟چیز جدیدی بود،اما دوسش دارم.و درمورد انگشتر باید بگم که نه دقیقا..یاقوته،دوسش داری؟
کوک تند تند سر تکون داد:ارههه ولی کلی تو زحمت افتادی..
■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■
خب این پارت چهارمهه--
امیدوارم دوسش داشته باشید؛
YOU ARE READING
Red Diamond
Romance"اون عینک هایی که چشم های زمردین و تیله مانند جونگکوک رو قاب گرفته بودن، موهای رنگ شده جونگکوک که برخلاف ریشه بلوطی رنگش، رنگ نسکافه ای داشتن و هزاران برابر جونگکوک رو شیرین تر میکردن، لب های پف کرده و سرخ رنگ جئون.. همه اینها از جونگکوک برای تهیونگ...