part 7

253 62 7
                                    

صداییو شنید،که تا به حال نشنیده بود.صدا براش بی نهایت نا آشنا بود،و این باعث میشد حتی بیشتر از اقتدار و صلابت توی صدای اون فرد بترسه.
َمرد دور سونگ هو چرخی زد،سونگ هو با اینکه نمیتونست ببینه از روی صدا تشخیص میداد که مرد کجاست.
مرد:تو که فکر نکردی بعد از برداشتن متعلقات من میذارم فرار کنی،هوم؟
به سمت سونگ هو اومد و چونش رو گرفت.پارچه توی دهن سونگ هورو پایین کشید.
مرد:بگو کجاست.
سونگ هو بعد از مدت ها دهان به سخن گشود،و بعد از اون همه وقت ناله های دردمند و چشم هایی که از درد خیس شده بودند،متوجه شده بود صداش به سختی در میاد.
با صدای خشدار،گرفته و آرومی تونست به سختی صحبت کنه:د..درمورد چ..چی حرف میزنی؟..م..من ک.کاری نکردم!
تهیونگ با اخم عقب رفتو دست هاش رو توی جیب شلوار پارچه ایش فرو کرد.
تهیونگ:اوه پس بذار واضح تر بگم.تو انگشتریو برداشتی که متعلق به منه..
سونگ هو به زور اعتراض کرد:ا..اون مال نامزدم بود!
تهیونگ آهی کشید:آه..سم سونگ هو،چطور نامزدت تحملت میکنه!؟تو خیلی احمق و ساده ای..انگشتری که گرفتی الماس من بوده،نه یه یاقوت بی ارزش پنج قیراطی!
دستش رو توی موهاش کشید و نفس عمیقی کشید.
تهیونگ سعی کرد با آرامش بیشتری برخورد کنه.
تهیونگ:اون انگشترو چیکار کردی!؟
سونگ هو سرش رو پایین انداخت:چ.چرا باید بگمش!؟که ن.نامزدمم همینطور ب..یاری اینجا!؟
تهیونگ تکخند ترسناکی زدو زمزمه بمی کرد.
تهیونگ:اوه نه بیب،من نیازی ندارم تو بهم بگی.دارم لطف میکنم بهت که با ملایمت بیشتری برخورد کنم باهات..ولی خب مرسی که گفتی پیش نامزدته احمق کوچولو.
سونگ هو که تازه فهمیده بود چه گندی زده،شروع به فریاد زدن کرد،با تمام قوایی که داشت.
تهیونگ از اتاق خارج شد و به مرد کنارش خیره شد.
لبخند محوش از بین رفت.
به سردی زمزمه کرد:کارشو تموم کن،از روی صحنه هستی به کل محوش کن.اجازه داری قبلش باهاش بازی کنی اگر خواستی،برام مهم نیست.
مرد با مطیعی سر تکون داد،خیلی خوب در جریان بود که مخالفت کردن با ارباب جوان چه نتیجه ای داره.
تهیونگ،بعد از اینکه مطمئن شد مرد وارد اتاق شده،و بعد از شنیدن صدای جیغ دردمند سونگ هو که حاصل خورد شدن استخون های باقی مونده توی بدنش شد،لبخند رضایت مندی زد.باید از هوسوک میخواست که جسد له شده سونگ هو رو براش بیاره،مشتاق بود ببینه که اون احمق چطور زجر کشیده.شاید حتی تفریح خوبی بود که تیکه هایی از جسدو به صورت کادو شده برای نامزد یا افراد نزدیکش میفرستاد..روش باید فکر میکرد.
کتش رو پوشید،به سوکجین نگاه کرد.
چشم هاش رو تنگ کرد:ازت میخوام کل اطلاعاتیو که میتونی درمورد نامزد سم سونگ هو بدست بیاری برام بیاری.تحت هرشرایطی،حتی اگر تونستی بهش نزدیک میشی.
سوکجین تعظیمی کرد،و از دیدرس خارج شد.
تهیونگ آهی کشید،سوکجین واقعا جاسوس اطلاعاتی خوبی بود.
سمت کلکسیون اسلحه هاش رفت..در رو باز کردو با دیدن همه اون تفنگ ها و اسلحه های زیبا لبخند پر رنگی زد.
دستش رو روی اسلحه ها کشید،تا روی یدونشون وایساد.
بهش نگاه کرد..تپانچه ته‌ته.یکی از محبوب هاش بود،روسی بود..برد دهانش چهارصدو هشتاد متر در هرثانیه بود..آه،اون واقعا این تپانچه رو میپرستید.خیلی تایپ ها و ورژن ها داشت،من جمله ورژن پنجاهو چهار که اختصارا به بلک استار مشهور بود.
مکثی کرد،شاید بهتر بود به یه پیستول نیمه خودکار کاملا اعتماد نمیکرد،هوم؟
سر چرخوند و یکی دیگه از محبوب هاش توی چشمش برق زد.MAG-7.این فاکی یه تفنگ ساچمه ای آفریقایی بود،هفت خشابه بودو فاک،شاید نمیتونست زوم کنه،چون تفنگ نزدیک برد بود،ولی فاکینگ قوی بود.در نهایت تسلیم شد،و پیستول نیمه خودکارو برداشت.بیشتر به ظاهرش میومد،از اتاق خارج شد و به سمت در ورودی حرکت کرد.
~~~~~~
جیمین همونطور که پاش رو روی زمین میکوبید غر میزد.
بعد از سالها انتظارش که مطمئن بود حداقل هزار سال نوری طول کشیده،ماشین یونگیو دید.
با جیغ پرید جلو ماشین و بال بال زد.
یونگی که با پریدن یهویی جیمین جلوی ماشینش شوکه شده بود،ترمز رو گرفت و با ترس اینکه به زیباترین موجود کل دنیا آسیبی زده باشه از ماشینی پیاده شد که چند سانتی جیمین متوقف شده بود.
جیمین با ذوق یونگیو که همین الان میخواست جیمینو از عصبانیت پاره کنه بغل کرد و یونگی با احساس کردن دست های گرم و کوچیک جیمین که دور کمرش حلقه شده بود،آهی کشید و جیمین رو توی آغوش کشید.نفس عمیقی کشید،باید توی ماشین ازش میخواست اینکارو دیگه نکنه.
کمر باریک و خوش فرم جیمین رو نوازش کرد و از سالم بودنش مطمئن شد.
جیمین خندیدو سرش رو بالا آورد:یونگیییی دلم برات تنگ شده بودددد.
یونگی لبخندی زدو موهای جیمین رو بهم ریخت.
یونگی:برو سوار شو،دیرمون میشه.
جیمین بدو بدو با ذوق سوار ماشین یونگی شد.امروز به یونگی زنگ زده بود و هی غر زده بود به جونش که حوصلش سر رفته،و انقدر زنگ زده بود تا یونگی بالاخره بیخیال کارش شده بود و اومده بود دنبالش تا باهم جیمینو ببرن بیرون انواعو اقسام خوراکیارو بخوره و قدم بزنه،و اگر چیزی دید بخره.
جیمین توی خانواده پولداری متولد شده بود،یونگیم همینطور.این وسط جونگکوک بود که اوضاع مالیش از هر دوشون معمولی تر بود،ولی نه جیمین و نه یونگی آدمایی نبودن که بخاطر ترحم به کسی با کسی رابطه داشته باشن،و جونگکوکم هیچوقت بخاطر قصد مالی باهاشون رفاقت نکرده بود.
به هر حال،یونگی کنار پارک نگه داشت.
جیمین با عجله از ماشین پیاده شد و رو کاپوت دستاشو کوبید:بیا پاییننننننن.
یونگی که خندش گرفته بود پیاده شد و جیمین رو بلند کرد و روی کولش انداخت.
ماشینو خاموش کرد و جیمین شروع به جیغ جیغ کردن کرد.
جیمین:پدصگ بذارم پایین سواستفاده میکنی از گنده بودنت ارهههه؟؟؟تو خجالت نمیکشی بچه مردمو بلند میکنی؟؟؟پسر مردمو میخوای بی عفت کنی ارههه؟؟بذارم پایین بزنم تو تخمات ببینم کی برندستتتت ارههههههه
یونگی اسپنکی به بوت جیمین زد:هوششش آروم باش چرا جیغ جیغ میکنی مردم الان فکر میکنن آوردمت بدزدمت یه گوشه بکنمت زوری
جیمین بلند تر جیغ جیغ کرد و بال بال زد:مردممم کمکککککک این منو دزدیده میخواد بهم تعرض کنهههه تازه میخواد شکلاتامم بخوره بخدا راست میگم چند وقت پیش شکلاتامو جا گذاشتم تو خونش دفعه بعدی رفتم پیشش دیدم خوردتشوننننن این دزدهههه کمکککک
...
خلاصه نیم ساعت بعد بود که جیمین ساکت رو نیمکت پارک نشسته بود و بستنیشو میخورد،و یونگی بود که با تاسف به جیمین نگاه میکرد و آه میکشید که دقیقا چرا جلوی یه فنچ کوچولویی مثل جیمین کم میاره همیشه.
■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■
..اینم پارت بعدی بود(..مدیونین فکر کنین بیکارم بخدا.)
خب خلاصه آره،اگر لذت بردین ازش خوشحال میشم ووت بدین و اگر خواستین انتقادی چیزیم بکنین گوش میدمم.
متشکرم.

Red DiamondDonde viven las historias. Descúbrelo ahora