part 14

211 52 2
                                    

های گایز بابت طول کشیدن این پارت عذرمیخوام-
و اینکه تصمیم گرفتم کمی فیک رو جدی خشونت آمیز تر بکنم و خب کلا همونطور که خودم حرف میزنم بنویسم،اگر کسی با بخش جرواجر شدنو این چیزا مشکل داره من مسئولیت نمیپذیرم خلاصه-
●○●○●○●○●

کمی بعد-و منظورم از کمی شامل چندساعته-هم جئون جونگکوک،و هم بقیه افراد با خستگی روی صندلی ها افتاده بودن.

جیمین که حسابی به ته ظرفیت خودش برای کار کردن پر شده بود،افتاده بود کنار جونگکوک و همونطور که به بازوش چسبیده بود غر میزد.

جیمین: خستمههههههه گشنمههههه خوابمم میادددددد
جونگکوک: به دیکممممممممم
جیمین: پدصگ حمال کافه داری خب یه چی بده کوفت کنممم
جونگکوک: چطور نوشیدنیو خوراکیاش خوبه تمیز کاریش بده؟
جیمین: گفتم برو برام درست کن وگرنه همین دسته جارو رو از پشت توت فرو میکنم از دهنت در بیاد
یونگی: روده هاش پیچ در پیچن فکر نکنم از دهنش در بیاد..
جونگکوک: ..تو الان طرف منی یا طرف اون یونگی؟!
یونگی: مشخصا بی طرفم ولی خب داشتم راهنمایی میکردم که اگر خشونتی قراره صورت بگیره به بهترین نحو انجام بشه،آدم کمال گراییم.

جونگکوک درحالی که داشت مث صگ فشار میخورد دندون قروچه کرد.
جونگکوک: کمال گرایی بخوره تو سرت احمق کصپدر!
تهیونگ: عذرمیخوام میتونم بپر-
جیمین: یون جو عزیزم راحت باش توهم دوست مایی البته اگر طرف منو بگیری.

جونگکوک آهی کشیدو در نهایت بعد از چند دیقه لش کردن تصمیم گرفت از جاش بلند شه،چون میدونست اگر جیمین گرسنه بمونه کل روز غر به جونشون میزنه و آرامششون به کل از بین میره.
~~~~~~
روز ها میگذشت،و تهیونگ که حلقش رو پس گرفته بود،در نهایت تصمیم گرفته بود که جونگکوک رو رها کنه و بذاره زندگی عادیشو بکنه،اما در عین حال حواسش بهش بود.

همچنان هرروز توی کافه کار میکرد. به طرز عجیبی، جئون نرمش میکرد،کاری میکرد که بخوار در قبالش کمتر سردو منطقی باشه. نمیتونست برای حرکاتش اسم بذاره،اما خب قلب خاک گرفته توی سینش کم کم داشت رنگ زندگی رو میدید و با قدرت تر از همیشه می تپید.

همه چیز خوب بود،و تهیونگم کمی راحت تر با کوک صحبت میکرد،تا اینکه یه روز،پسر کوچیکتر دیر تر از همیشه به کافه اومد تا بازش کنه.

تهیونگ با کمی شک و کمی خشم به جونگکوکی نگاه کرد که دیر کرده بود.

به دلیل هویتی که پیش کوک داشت نمیتونست دستوری صحبت کنه مثل زندگی عادی و روزمرش.

اما دیر کردن جئون،اعصابش رو خورد کرده بود و برخلاف همیشه-البته همیشه ای که جونگکوک بهش عادت داشت- با لحن تندو تیزی امر کرد.

تهیونگ: جئون!به چه حقی دیر کردی!؟ کجا بودی!؟بجنب،جواب میخوام!

کوک متعجب کلید هارو جا انداخت،و کمی با لحن تهیونگ هل کرد.

Red DiamondTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang