part 9

251 59 4
                                    

چند روزی بود که الساندرو به کافه میومد پشت هم.
مشتری جدید بود،لبای درشتی داشت و خنده هاش شیشه پاک کنی بودن.

چهره الساندرو اصلا به کره ای ها نمیخورد،اما خودش میگفت کره ایه،ولی توی فرانسه متولد و توی ایتالیا زندگی کرده بود.

بعد،تصمیم گرفته بود به کره بیاد.برای اثبات حرفشم با لهجه اصیلی ایتالیایی بلد بود صحبت کنه،طوری که انگار جد در جد ایتالیایی بودن.

هرموقع میومد یه ماچا لته،و یا اسپرسو میخورد.
کوک همیشه باهاش صحبت میکرد،و از خودش میگفت.

توی دورانی که منتظر سونگ هویی بود که خبر نداشت جسد تیکه تیکه شدش توی جای نامعلومی درحال پوسیدنه،صحبت کردن با الساندرو درمورد خودش رو تفریح خوبی میدید.

اما خب الساندرو که همون جین بود،کل اطلاعاتو ازش بیرون میکشید و از باقی منابعشم انتظاراتی داشت.
در نهایت،با گرفتن مفید ترین اطلاعات،یهو رفتو دیگه نیومد.

کوک که احساس تنهایی میکرد،به پیشخون تکیه میزد، یه کتاب میخوند و منتظر مشتری میشست.جیمین بهش سر میزد،ولی نه هرساعتو بیست چهاری.بالاخره،
جیمینم زندگی خودشو داشت،آکادمیش،شاگرداش، مسابقات.

البته،جونگکوک از کسی انتظار نداشت.واقعا نداشت، ولی بازم دلتنگ میشد و احساس تنهایی میکرد، و مدام آرزوی حضور سونگ هو رو میکرد.

با یادآوری سونگ هو،چشم های کوکی از اشک پر شد و بغضش گرفت.سونگ هو،دیگه نبود.همونطور که هانا رو از دست داده بود،سونگ هو هم از دست داده بود..

شاید محکوم به تنهایی بود.شاید محکوم بود که عاشق نشه،کسی رو دوست نداشته باشه،کاملا ممکن بود چون هرکسی رو که با کل وجود وابستش شده بود از دست داده بود.

به هوا احتیاج داشت.از در پشتی کافه خارج شد که کمی تنفس توی فضای آزاد داشته باشه.نفس عمیقی کشید،که دستمال حاوی کلروفرمی جلوی دهن و بینیش رو گرفتو چند ثانیه بعد،جونگکوک بود که روی زمین افتاده بود.

البته،قرارم نبود همونجا بمونه.کسی که دستمال حاوی کلروفرم رو داشت،دستمال رو رها کرد،و جونگکوک رو به همراه اونیکی همکارش بلند کردنو توی ون مشکی رنگی با شیشه های مات انداختن.

قبل سوار شدن به بدنه ماشین ضربه زدن،و ماشین متوجه شد باید حرکت کنه.
~~~~~~~
کوک وقتی چشماش رو باز کرد،خودش رو توی جای ناشناخته ای دید.رو تختی دراز کشیده بود،یه تخت با رو تختی زغالی نشسته،جنس پارچه دورس بود.با گیجی از جا بلند شد و متوجه سرگیجه و سستی پاهاش شد.

با اولین قدمش،به روی زمین سقوط کرد و آه از نهادش بلند شد.دوباره بلند شد،و دستش رو به دیوار گرفتو تلو تلو خوران اتاق رو بررسی کرد.

Red DiamondNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ