part 5

272 63 6
                                    

تهیونگ با خشونت تمام در جواهر فروشی نامجون رو شکست و وارد شد.
مشتری که توی جواهر فروشی بود جا خوردو با اعتراض به تهیونگ ناسزا گفت،تا وقتی اسلحه توی دست تهیونگو دید و خفه خون گرفت.
نامجون با کمی شگفتی اعتراض کرد:ه..هی،مصتر کیم
تهیونگ با تفنگ اشاره که به مشتری و خمشگینانه غرید:یالا گمشو بیرون،همین الان توله سگ کوچولو.
مشتری که بانویی با لباس رسمی بود ترسیده بود،گوشیش رو با ترس درآورد و سعی کرد سریع به پلیس زنگ بزنه که داد تهیونگ و شلیک تفنگش کنار پاش باعث شد گوشیش بیوفته.
با ترس افتاد روی زمین و به گریه افتاد.
تهیونگ به هوسوک خیره شد،و هوسوک صداش بلند شد.
هوسوک:از اینجا برو،همین الان،دفعه بعدی تیر کنار پات نمیخوره.
زن ترسیده از جا بلند شدو با ترس از مغازه خارج شد،طوری که حتی فراموش کرد کیف و گوشیش رو با خودش ببره.
نامجون با عصبانیت به تهیونگ رو کرد:هی،کیم!داری چیکار میکنی!؟
تهیونگ مشتش رو روی شیشه میز کوبید و خوردش کرد.
تهیونگ:توی عوضی..اونقدی بهت جا دادم که جرعت کنی بهم خیانت کنی!؟پیش خودم بهت مقام،ارزش و هرآنچه که فکرش رو بکنی دادم و تو انقدر قدرنشناسی که هوا برت داشته!؟
نامجون که گیج شده بود اعتراض کرد:داری راجع به چی حرف میزنی!؟من کاری نکردم!
تهیونگ فریاد زد:اون انگشتر فاکی!منو چی فرض کردی که فکر میکنی تفاوت الماسو یاقوتو نمیفهمم!؟
نامجون اخم کرد:اونی که تو داری میگی الماسه،من بهت الماس دادم!
تهیونگ نگاه خیره ای به نامجون انداخت:اون یاقوته.نه الماس.
نامجون آهی کشید و شقیقه هاش رو ماساژ داد.تهیونگ آدم عاقل و بالغی بود،با اینحال گاهی واقعا بچه میشد.
نامجون:انگشترو آوردی؟بده ببینم.
تهیونگ به جیهوپ اشاره ای کرد،و جیهوپ مطیعانه باکس انگشتر رو به نامجون داد.
نامجون با باز کردن جعبه شوکه شد،چرا که تهیونگ داشت درست میگفت.این الماس نبود،یاقوت سرخ بود.
به تته پته افتاد:ن..نمیفهمم!من یادمه خودم الماسو برات انداخته بو..وایسا.
یهو به یاد انگشتری افتاد که اون سونگ هو برای نامزدش خریده بود‌.
با عجله دفترچه سفارشاتش رو باز کرد و بعد نفس راحتی کشید،اما باز دوباره کمی عصبی شد.
نامجون:خب..ببینین،مبحث اینه که من انگشترو آماده کردم..فقط یه مشکل کوچیک هست.من جای اینی که انگشترو به هوسوک بدم،به یه مشتری دیگه دادم..که یاقوت سرخ میخواست. به عبارتی،جای انگشترا عوض شده.
با عجله اضافه کرد:ه..هوسوک یادشه!
تهیونگ دندان قروچه ای کرد و به هوسوک خیره شد.
هوسوک،به یاد اونروز افتاد و حضور مرد دیگه توی مغازه..و اون موقعی که نامجون کمی با عجله جعبه هارو به هردو داد.
هوسوک پاسخ داد:خب،بله قربان.راستش بیاد میارم.اونروز یکی دیگه هم اینجا بود،آقای نامجون درست میگن.
تهیونگ که کمی آتیشش خوابیده بود دوباره به نامجون رو کرد:اسمش.
نامجون کمی تعجب کرد:اسم چی؟
تهیونگ از بین دندون هاش غرید:اسم اون آدمو بگو!
نامجون از روی دفترچه خوند:س..سم سونگ هو..شمارشم اینجاست.
شماره رو به تهیونگ داد.
تهیونگ بدون معطلی از مغازه خارج شد،تا برگرده به دفترش و آدرس سونگ هو،اون عوضیو پیدا کنه.
تهیونگ نمیتونست تحمل کنه که صاحب اون انگشتر نباشه،و اگر با کنار سم سونگ هو میتونست بدستش بیاره،براش مهم نبود چه بلایی سر اون آدم بیاره.
هوسوک تعظیمی به نامجون کرد،و به دنبال تهیونگ رفت.تهیونگ،سوار ماشینش شد،و خب از اونجایی که حتی هوسوک هم به عنوان دستیار شخصیش اجازه نداشت توی ماشین ارباب جوان بشینه،توی ماشین پشتی نشست.
هوسوک،به عنوان دستیار و منشی شخصی تهیونگ جایگاه مهمی داشت.
به طوری که برخی حتی معتقد بودن که شاید بعد از ارباب جوان،مصتر کیم،جانگ هوسوک بالاترین جایگاه رو داشت.
هوسوک،و خاندانش،نسل اندر نسل خدمتگذار ارباب ها بودن،تمام ارباب هایی که توی عمارت باکارا ریاست کردن و میکنن.شاید در گذشته ها،مثلا چند قرن پیش،عنوانی به عنوان "مافیا" وجود نداشت،اما مسلما خاندان کیم پیشینه و ید طولانی در خلاف داشت و خانواده جانگ هم حمایت گرشون بودن،و دستیارشون.
هوسوک از بچگی میدونست که قرار دستیارو خدمتگذار ارباب جوان،کیم تهیونگ باشه،و از همون کودکیش تهیونگ رو تحسین میکرد.
مسمم بود که برای تهیونگ هرکاری کنه،حتی فدا کردن جونش.
توی ماشین نشست،و به راننده اشاره کرد که دنبال ماشین تهیونگ بره.
~~~~~
جونگکوک،جیمین،یونگی و سونگ هو توی مغازه دور میزی نشسته بودن،و ساعت نشون میداد که از دوازده نیمه شب گذشته.
با اینحال، این چهار نفر دور هم بودن،میخندیدن،از اسموتی های میوه ای که همه شون باهم-خب درواقع بیشتر جونگکوک،چون بقیه خیلی بلد نبودن-درست کرده بودن لذت میبردن و مونوپولی بازی میکردن.
همزمان،داشتن جوک های بیمزه تعریف میکردن تا ببینن کدومشون بهتر از اونیکی میتونه جوکی رو بگه که از شدت بیمزگی خنده دار باشه.

جونگکوک،با کمی استرس تاس ریختو بعد از دیدن اینکه با بدشانسی تموم برای سومین بار جفت آورده،فریادی از اعتراض زد و با ناامیدی مهرش رو به زندان حرکت داد.
با کمی حرص از اسموتی بلوبریش خوردو دست به سینه نشست.
سونگ هو به کیوتی نامزدش خندیدو از اسموتی هندونه ش جلوش گرفت.
سونگ هو:حرص نخور بیب،برات بده.
جیمین اداشو درآورد:حیرص نیخیر بیب،بیریت بیدی. سینگل نشسته اینجا پدصگ
سونگ هو خندید:به من چه؟برو وارد رابطه شو
یونگی موهای جیمینو بهم ریخت:حسودی نکن چیم چیم،تا من هستم اون دوتا در برابر منو تو کم میارن.
جیمین یونیگو بغل کردو به جونگکوکو سونگ هو زبون درازی کرد.
جیمین:درسته دوست پسرم نیست ولی حسودی کنین هه.
یونگی با قیافه ناامیدی به جیمین زل زد.
سونگ هو و جونگکوک خندشون گرفت،چون هردو میدونستن یونگی جیمینو دوست داره،منتهی جیمین انقدر خنگ بود که خودش نمیفهمید.
ادامه شب هم همینطور گذشت،بدون اینکه بدونن قراره کل روتین زندگی آرومشون تغییر پیدا کنه.
■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■▪︎■
بابت تاخیر واقعا عذر خواهی میکنم؛اینم پارت جدید♡
امیدوارم ازش لذت ببرین،و اگر انتقادی چیزی بود بهم بگین حتما

Red DiamondHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin