part 18

187 47 11
                                    

خب خب من برگشتم،ببخشید یک ماهی نبودم درواقع همونطور که پیشبینی کردم سه هفته ایه برگشتم و خب متاسفانه متاسفانه از شما چه پنهون کمی کون گشاد تر از این بودم که زودتر این بشینم سر نوشتن پس رندش کردم گفتم سر یک ماه برگردم پارت جدیدو بدممم
خلاصه،این پارت جدیده،قول بدید با کامنتاتون خوشحالم کنین(زورگیریه)و ازش لذت ببرید،اصنم پشیمون نیستم که انقد طول کشید(ولی نه جدی شرمنده)
فعلا بای برید پارتو بخونید😔
●○●○●○●○●

روز ها سپری میشدن. هرروز،ملال آور تر از دیروز.

فردا،ملال آور تر از امروز.

و جونگکوک،کل مدت توی هپروت بود. فکرش درگیر بود،درگیر پسری که هرروز میدید. صحنه های اون شب،لمس انگشت های گرم پسر روی صورت جونگکوک،احساس عجیبی رو بهش میداد. اون احساسو تاحالا از کسی نگرفته بود.

به تهیونگ خیره شد. لب های تهیونگ خوش فرم بودن.. چهرشم همینطور.. چشم هاش هم همینطور.. کلا تهیونگ انگار الهه ای بود که برای پرستیدن خلق شده بود،و جونگکوک بنده ای بود که اون الهه رو میپرستید.

همونطور که به تهیونگ خیره شده بود،به خودش اومد،و هر دو دستش رو به لپ هاش زد.

با خودش فکر کرد: احمق بازی در نیار کوک!تو نامزد داری. چون نامزدت اینجا نیست دلیل نمیشه هرز بپری!

کوک توی همین تصورات و فکر ها بود،و مشغول خود درگیری هاش بود که با ورود هوسوک،به خودش اومد.

ذوق زده سلام کرد: هوسوکاااا چطوری؟خیلی وقت بود ندیده بودمت!

هوسوک با خودش فکر کرد: وقتی خود رئیس اینجاست من خر کی باشم..

بلند گفت: متاسفم،کار داشتم.
کوک خندید: چی برات درست کنم؟ روز گرمیه، یه اسموتی میوه ای میتونم برات درست کنم!یا حتی یه آیس کافی،یا آیس تی
هوسوک چشمکی زد: هرکدوم که ارزون تره؟
کوک پشت چشم نازک کرد: چقدم که تو لنگ پول قهوه ای

هوسوک صندلی رو عقب کشید،و پشت کانتر نشست. قصد داشت با شوخی ادامه بده که تیزی نگاهی کمرشو سوراخ کرد. با کمی ترس سرش رو چرخوند و تهیونگو دید که با چشمایی که ازش آتیش میباره داره هوسوکو تهدید میکنه که اگر خایه داره با اموال کیم تهیونگ صمیمی شه. هوسوک همونطور که لبخند ملیحی زده بود،به جونگکوک رو کرد.

هوسوک خنده مظلومی کرد،البته مظلومیتش بخاطر ترسش از تهیونگ بود نه حرف کوک.

هوسوک: ح-حالا..احتیاط خوبه دیگه..
کوک ابرو بالا انداخت: اوکی هرطور راحتی،برات آیس تی لیمویی درست میکنم

جونگکوک،قصد داشت حین اینکه چایی دم میشه تیکه لیمو با برگ های چایی بندازه تا چایی دم شن،ولی متوجه شد لیمو نداره. آهی کشید،بعد از اینکه چایی درست کرد باید لیمو میزد.

Red DiamondWhere stories live. Discover now