part 12

236 55 4
                                    

جونگکوک برای شروع روزش خیلی ذوق زده بود.

در کمدشو باز کرد و به لباسای جدیدش خیره شد. با خودش فکر کرد که کدومو بپوشه،و در نهایت یه یقه اسکی سفید و یه شلوار نسبتا رسمی سیاه پوشید.

موهاش رو درست کرد و کمی عطر زد،مثل همیشه به ظاهرش اهمیت میداد.

در نهایت با شنیدن صدای هوسوک،بدو بدو بیرون رفتو از در ورودی خونه بیرون پرید.

هوسوک با دیدن ذوق کودکانه کوک تک خندی زدو کمی تعظیم کرد،و در ماشین رو باز کرد.

هوسوک: بفرمایید ارباب جئون،براتون آوردیمش
جونگکوک ابرو بالا انداختو با لحن طلبکارانه ای جواب داد.
کوک: نه دیگه نشد. من گفته بودم ارابه طلا میخوام با مادیان های سیاه که بروننش
هوسوک آروم پس سر کوک زد: همینم از سرت زیاده عزیزم،برو تو.

کوک با غر توی ماشین نشست. بعد از نشستن به اطراف نگاه کرد،و فکش تا جای ممکنه و حتی بیشتر باز شد.

هوسوک: ببندش مگس میره توش
کوک فکشو بست: پشمام چقد خوشگلهههه خداشاهده پول این ماشینو من داشتم کافم الان توی بهترین نقطه سئول بود!
هوسوک: خب اگه میخوای کافت به اونجاها برسه تلاش کن.

کوک پشت چشمی نازک کرد. هوسوک چی میدونست؟اون از بچگیش توی عمارت باکارا بزرگ شده بود،کل زندگیشو لباس های نو و شیک،چه بسا برند،غذا های با کیفیت و گرم،پخته شده به دست آشپز های ماهر،درس خوندن با بهترین معلما و گرفتن هر آنچه که در آن ثانیه طلب میکرد گذرونده بود.

شاید هوسوک هدفی داشت از بچگی،اما سختی زیادی مسلما نکشیده بود. جونش کرد خطر نبود. شاید حین آموزشا چند تا کبودیم میگرفت،ولی نمیمرد. گرسنه نمیموند.

کوک با سختی های دیگه ای بزرگ شده بود،سختی بی مهری از طرف مادرش،ترس از تعرض،آسیب های فیزیکی و همه این ترس ها توی قلبش مونده بودن.

(اینجا باشید میخوام پند اخلاقی بدم)

اما جئون جونگکوک چیزیو داشت که هوسوک تجربه نکرده بود. عشق مادرانه هانا به جونگکوک،رابطه دوستانه و فوق العاده ای که با جیمین داشت،و شادی های کوچیکش.

درست بود که برای سکه به سکه درآمدش سختی کشیده بود، تلاش کرده بود و هرگز با اینکه میتونست از جیمینو یونگی پول بگیره اینکارو نکرده بود، اما خوشحال بود. حالا نه با کافه توی بهترین نقطه سئول، ولی با یه کافه کوچیک توی یه کوچه پرت با آدمای دوست داشتنی.

بعد از مدتی که رسیدن،کوک با ذوق پیاده شد و در کمال تعجب جیمینو یونگی رو مقابل در کافه دید.

کوک فریاد متعجب و ذوق زده ای کشید،و با صداش جیمینو یونگی چرخیدن.

کوک با ذوق جیمینو به آغوش کشیدو بغضی از ذوق کرد. جیمینم کم نیاورد و فورا زیر گریه زد.

Red DiamondOù les histoires vivent. Découvrez maintenant