• One

1.8K 216 4
                                        

تبلت مشکی رنگ توسط جه‌ها به سمت رئیس بنگ و پسر ارشدش چرخونده شد و فرمانده‌ی جدی تیم، سعی کرد توضیحات کاملی درمورد اطلاعات جدیدش به رئسای مقابل انتقال بده.
- تمام حرکات خانواده‌ی کیم رو زیر نظر گرفتیم. اطلاعات مشکوکی نتونستیم به دست بیاریم ولی هنوز هم تنها مضنونی که طبق عقیده‌ی شخصیم مسئول حمله‌ به جان ارباب کارلوس بوده، رئیس خانواده‌ی کیم، یعنی پسر ارشدشونه.
سری در جواب توضیحات رسمی جه‌ها تکون داد و نگاهی به پسرش انداخت تا نظرش رو بدونه. صورت غرق در جدیت چان که خیره به تبلت و نقشه‌ی عمارت کیم بود، نشون می‌داد حسابی غرق در تفکره.
دفتر کاری مملو از رایحه‌های سرد تعدادی آلفا بود و از ظاهری که با کت و شلوار مزین شده بود، به راحتی می‌شد حدس زد جو جلسه به اندازه‌ی کافی رسمی هست. تنها فردی که در سکوت به تماشای بحث پرداخته بود و رایحه‌ی کاکائوش به مشام کسی نمی‌رسید، لی مینهو بود.
کریستوفر که صحبت‌های مرد روبه‌روش رو کاملا قبوب داشت، لبش رو تر کرد و دنباله‌ی حرف‌های جه‌ها رو ادامه داد:
- سوقصدی که به جون کارلوس شد کاملا برنامه‌ریزی شده بود. ما بابت اون درگیری سویول، فرمانده‌ی قسمت شمالی عمارت رو از دست دادیم. عمیقا اعتماد کردن و پا گذاشتن توی مهمونیشون رو جایز نمی‌دونم.
نگاهش رو به صورت پدرش داد و دستش رو روی دست‌های نسبتا پیرش گذاشت و گفت:
- پدر، کاخ به تازگی از وضعیت قرمز خارج شده. ما علاوه‌بر سویول تعداد زیادی از تیم شمالی  رو از دست دادیم و الان جه‌ها به سختی داره تمرینات دو ضلع رو رهبری میکنه. به عنوان پسر ارشدتون اون‌قدری حق اظهار نظر دارم که بگم قصد ندارم به هیچ عنوان پا توی مهمونی اون کیم حریص بذارم.
رئیس بزرگ آلفای مقتدری بود که تمام تلاشش برپایه‌ی دشمن نتراشیدن، باعث شده بود احترام زیادی دریافت کنه؛ ولی عمارت بنگ و جایگاهشون به اندازه‌ای باشکوه و چشم‌گیر بود که هر مردمکی با دیدن اعتبار و مقامشون براق می‌شد و درصدد به دست آوردنش برمی‌اومد.
حالا چان که در آینده‌ای نزدیک قرار بود جا پای پدرش بذاره، تصمیم داشت اهمیتی به مهمونی اون خانواده نده و تمام تصمیماتش رو سنجیده بگیره. وقتی تنها فرد مشکوک داستان پسر کیم‌ها بود، هیچ دلیلی وجود نداشت تا به مهمونیشون بره.
رئیس سری تکون داد و ترجیح داد با احترام گذاشتن به نظر پسرش، اقتدار رو به رئیس جوان خانواده هدیه کنه، البته این حقیقت که چان هوش فوق‌العاده‌ای داشت و تمام جوانب کار رو می‌سنجید، چندان هم بی‌تاثیر نبود.
رایحه‌ی بلوط پسر قبل از اینکه به تلخی بزنه، درنتیجه‌ی موافقت پدرش به حالت عادی برگشت و مینهو که تا اون لحظه شاهد مکالمه بود، خودش رو جلو کشید. دست‌هاش رو روی میز گفت و گره زد و با اخم ریزی گفت:
- قربان امیدوارم خاطرتون باشه که مهمانی خانواده‌ی جانگ رو پیش رو داریم و تعدادی از بادیگارد‌ها توی درگیری کشته شدن.
- ترجیح می‌دم چان به جای من توی مهمانی حضور داشته باشه و درمورد محافظ‌ها...
چشم از صورت پسرش برداشت و نگاهش رو به سمت مینهو که سوال پرسیده بود، معطوف کرد. به آرونی سعی کرد از تصمیم جدیدش رونمایی کنه و پس از اون حرفش رو ادامه داد:
- بهتره که تا روز مهمانی شما سه فرمانده تمرین بیشتری داشته باشین. جانگ هیچ‌وقت اجازه نداده بیشتر از شش محافظ وارد عمارتش بشه و از اونجایی که خطری از جانبش احساس نمی‌کنم، هر سه می‌تونین یکی از بهترین افراد تیمتون رو برای همراهی ببرین.
سر هرسه فرمانده به نشانه‌ی احترام خم شد و ته هون که تا اون لحظه سکوت رو ترجیح داده بود، پیشنهادش رو مطرح کرد:
- امیدوارم جسارت من رو ببخشید رئیس... ولی حالا که عمارت روند سابقش رو در پیش گرفته و لیدر جه‌ها بعد از مرگ سویول تنها توی خوابگاه زندگی می‌کنه، بهتر نیست من و لیدر مینهو توی قسمت‌های مربوطه‌ی عمارت مستقر بشیم؟
درست طبق دستور مخفی کریس جملاتش رو بیان‌ کرد و منتظر به چهره‌ی رئیس چشم دوخت. جفتشون هیچ علاقه‌ای نداشتن ته هون با اون امگای نفوذی زندگی کنه، خصوصا حالا که اکثرا شبانه از خوابگاه خارج می‌شد و به اتاق کریستوفر می‌رفت.
آلفای مینهو درست توی عمارت بود و حق نداشت مقابل بقیه پرده از راز عزیزشون برداره و ته هون بیرون از عمارت امگایی داشت که روز و شب منتظر چشم به در دوخته بود. دلیلی وجود نداشت هم اتاقی بودن اون‌ها هنوز هم ادامه پیدا کنه وقتی دوره‌ی راتش خطرناک‌ترین اتفاق برای مینهو بود.
با فکر به شب‌های زیادی که کنار اون آلفا صبح‌ کرده بود، شیطنت زیر پوستش دوید. با نگاهی به چهره‌ی غرق فکر رئیس که در راس میز ایستاده بود، از حواس پرتیش اطمینان حاصل کرد و دستش روی رون پای کریستوفر که درست کنارش نشسته بود، سر داد.
تغییری توی چهره‌ی پسر ایجاد نشد ولی در عوض به آرومی دست مینهو رو بین دست‌هاش گرفت و از ادامه‌ی شیطنتش منعش کرد. ابرویی در نتیجه‌ی سرانجام نداشتن حرکتش بالا انداخت و به دستی که بین دست‌های گرم آلفا گم شده بود، خیره شد.
کریستوفر که دست پسر رو مقابل دست‌های بزرگ و گرمش گرفته بود، تصمیم گرفت از دیدگاهی که خودش توی سر ته هون انداخته بود طرفداری کنه، پس سرش رو به معنی تایید تکون داد و گفت:
- موافقم. الان اتاق تعداد زیادی از بادیگارد‌های ضلع شمالی از درگیری گذشته خالی شده و با یه جابه‌جایی ساده می‌شه توی سه پک تقسیمشون کرد. از این راه هرکدوم از فرمانده‌ها می‌تونن کنار‌ تیمشون باشن. نظر شما چیه پدر؟
رئیس دود سیگارش رو از بین لب‌هاش به بیرون هل داد و با تکوندن خاکسترش توی جاسیگاری گفت:
- فکر نمی‌کنم خوابگاه‌های سایر آلفاهای تیم در شان لیدرها باشه ولی حق با شماست. می‌تونین توی یکی از اتاق‌ها ساکن بشین تا اتاقی باب میلتون آماده بشه.
رو به پسرش کرد و گفت:
- به مباشر یانگ بسپر برای هرکدوم اتاقی با امکانات درخور و شایسته حاضر کنه.
چان با تکون دادن سرش اطاعت کرد و نگاهی به ساعتش انداخت. عقربه‌ها نشونه از نزدیک شدن به وقت ناهار می‌دادن. قصد کرد به صحبت‌هایی که پدرش تازه از سر گرفته گوش بده ولی دست مینهو که با شیطنت روی عضوش کشیده شد، اجازه نداد بیشتر از این حواسش جمع باشه. اون پسر قرار نبود از موضعش عقب بکشه و تنش برای دردسر می‌خارید.
حتی متوجه نشده بود کی دستش رو از حصار انگشت‌هاش بیرون کشیده. زیاد از حد توجهش رو معطوف جلسه کرده بود.
نگاهی به صورت پسر کنارش انداخت. برخلاف آشوبی که زیر میز داشت به پا می‌کرد، چهره‌ی بی‌حالتی داشت و به نظر می‌رسید با دقت به بحث جدید گوش می‌ده.
جلو رفت و بی‌توجه به آلفاهای حاضر توی دفتر کاری عمارت، کنار گوشش گفت:
- تو که نمی‌خوای پدرم از شیطنت فرمانده و پسرش باخبر بشه، می‌خوای؟
مینهو که از صدای بم و هرم نفس‌های پسر کنار گوشش گر گرفته بود، با نشوندن پوزخندی روی لب‌هاش ابرویی بالا انداخت و زمزمه کرد:
- چرا که نه؟
حرکت دستی که از روی شلوار عضوش رو لمس می‌کرد و روی پارچه‌ی تنش سر می‌خورد، باعث می‌شد تمرکزش رو از دست بده.
مینهو هیچ تلاشی برای مخفی نگه داشتن این رابطه نداشت و کریس بی‌پروا‌تر از اون بود که بخواد ملاحظه‌ای به خرج بده. در نهایت گرگ درونش افسارش رو به دست می‌گرفت و مجبورش می‌کرد مقابل اعضای حاضر، صدای ناله‌ی مینهو رو در بیاره.
- ما به زودی از این دفتر بیرون می‌ریم و اون‌ موقع منم و تو و یه گوش‌مالی حسابی فرمانده لی.
- اوه، فکر کنم بهتره از کارم دست بکشم چون رایحه‌ی بلوط سوخته‌ی آلفای پراقتدار عمارت بنگ داره به اوج خودش می‌رسه.
نیشخندی که روی لبش خودنمایی می‌کرد، نشون می‌داد به هیچ عنوان از کارش ناراضی نیست ولی برای حفظ ظاهر مقابل رئیس بزرگ، عقب کشید و سرش رو با خنده‌ی معنی‌داری پایین انداخت.
با بلند شدن رئیس، تموم آلفاهای پشت میز هم به تبعیت از آلفای سال خورده ولی زیرک، سر پا شدن. دست‌ها رو پشت سرشون‌ گره زده و انتظار اجازه‌ی مرخصی رو می‌کشیدن.
با تکون دادن دستش افراد حاضر رو به استراحت تشویق کرد و از اتاق خارج شد. رایحه‌ی مس سرسختی که دور و دورتر می‌شد، بهشون می‌گفت که رئیس حالا قدم‌های زیادی ازشون فاصله داره.
هر لیدر گارد خودش رو پایین آورد و جه‌ها با احترام به کریس از دفتر خارج شد تا به تمرینات جدید خودش و تیمش برسه.
ته هون که از جو رسمی خسته شده بود و اندکی با پسر رئیس احساس راحتی می‌کرد، کراواتش رو شل و دکمه‌ی اول پیرهنش رو باز کرد. با کشیدن نفس عمیقی به مکالمه‌ی مقابلش گوش سپرد.
- خوشم اومد، جدا کردن خوابگاه‌ها درست سر بزنگاه. دیگه داشتم از یواشکی فرار کردن از اتاق خسته می‌شدم پسر.
ته هون که به حرف‌های مینهو خنده‌اش گرفته بود، خودکار مقابلش رو به سمتش پرتاب کرد و گفت:
- یکی باید این رو بگه که مراعات خواب هم اتاقیش رو بلد باشه. تویی که نصف شب توسط آلفات احضار می‌شدی و با رایحه‌ی شیرین و ذوق زده‌ات بیدارم می‌کردی حق اظهار‌ نظر نداری فرمانده.
مینهو که مقابل پرتاب خودکار جا خالی داده بود، خنده‌ی شرم‌زده‌ای کرد و به صندلیش تکیه داد. هفته‌های گذشته دوز کمتری از قرص و دارو رو مصرف می‌کرد و حالا رایحه و هیت کنترل شده‌اش فقط برای ته هون و چان که ارتباط زیادی باهاشون داشت، به صورت واضحی مشهود بود.
به سمت کریس برگشت و با بالا زدن موهای مشکی رنگش گفت:
- حدس زدن اینکه اتاق جداگانه دراصل پیشنهاد تو بود زیاد سخت نیست رئیس.
چان که خسته به نظر می‌رسید، از صندلی جدا شد و با بالا زدن آستین پیرهن رسمی و سفید رنگش به مینهو خیره شد.
- تو که انتظار نداشتی بعد از مصرف کمتر قرص‌هات اجازه بدم هنوز هم با یه آلفا زندگی کنی؟
سرش رو تکون داد و به تبعیت از آلفای کنارش از جا برخاست. کت مشکی رنگش رو از تن خارج کرد و روی ساعدش گذاشت. با بالا انداختن شونه‌هاش به سمت در رفت که صدای کریس رو درست کنار گوشش شنید.
- داریم به دوره‌ی راتم نزدیک می‌شیم لی. گمون نکنم هم‌ اتاقیت خوشش بیاد هر شب خوابگاهت رو به مقصد تخت رئیست ترک‌ کنی و بعد از اینکه تا دم دم‌های صبح با بدن برهنه توی آغوشش بودی، پاورچین پاورچین عمارت رو زیر پا بذاری تا دوباره به اتاقت برگردی.

Our Wet Story Место, где живут истории. Откройте их для себя