"جیسونگ من با قلبم عاشقت شدم... با همین قلبی که داره کف خیابون و یه گاراژ قدیمی دزدی میکنه تا زندگیش رو بچرخونه و از باتلاق بیرون بیاد، عاشق قلبت شدم."
------
بوی تعفن زبالههای اطرافش زیر بینیش میپیچید و حالش رو به هم میزد، ولی باعث نمیشد ذرهای جابهجا بشه. حتی یک سانت تکون دادن اعضای بدنش هم میتونست به راحتی مخفیگاه نه چندان پنهانش رو لو بده پس بدون اینکه سعی کنه بدنش رو جابهجا کنه، پشت سطل زبالهای که رایحهی متعفش کوچه رو برداشته بود، مچاله شد.
انگشتهاش به سرعت کیبورد لپتاپ مقابلش رو لمس میکردن تا انواع کد رو برای هک کردن دوربینهای رستوران وارد کنن. تنها هدفش این بود که کار رو برای دوست پسرش آسون کنه تا مبادا پاشون به ادارهی پلیس سئول باز بشه. جیسونگ هنوز هم ترس زیادی درمورد پروندهاش توی اداره پلیس مرکزی داشت و به هیچ وجه دلش نمیخواست کوچیکترین خدشهای به ارتباطش با هیونجین وارد بشه.
درحالی که کمرش به خاطر حالت نادرست و بیتحرکی زیاد درد شدیدی داشت، نفسش رو پرصدا بیرون داد و سعی کرد ذرهای ستون فقراتش رو از سطح زبالهی پشت سرش فاصله بده.
زمانی که به سئول اومد، فکرش رو هم نمیکرد مدتی بعد توی کوچههای اطراف رستورانی نه چندان معروف، همینطور که روی زمین نشسته و به سطل زبالهای تهوعآور تکیه داده، داره برای هک کردن دوربینها تلاش میکنه.
انگشت اشارهاش رو روی کیبورد کوبید و با کلیک کردن نهاییش بود که با صدایی نسبتا آروم ولی هیجانزده، هیونجین رو از فاصلهای دور مخاطب قرار داد.
- تونستم، هیون! حالا میتونی با خیال راحت و بدون اینکه ازت مدرکی به جا بمونه، وارد بشی. واو، من واقعا یه نابغهام! زود باش به دوست پسرت افتخار کن!
صدای خندهی آروم هیونجین توی گوشش پیچید که با احتیاط وارد فضای خلوت رستوران میشد. اون ساعت از شب هیچکس به اون رستوران نمیرفت و این موضوع کارشون رو راحتتر میکرد. درحالی که به اطرافش نگاه میانداخت تا سر و گوشی به آب بده، دستش رو به گوشش گرفت تا صداش واضحتر به جیسونگ برسه.
- البته که افتخار میکنم. وقتی با ساک پر از اسکناس برگردم، تا صبح بهت نشون میدم چقدر باعث افتخارمی.
جیسونگ با لبخندی عمیق تنش رو عقب کشید و تکیه داد تا نفسی تازه کنه. استرس تمام وجودش رو زیر و رو میکرد و تا زمانی که کار هیونجین تموم بشه، قطعا نمیتونست برای لحظهای آروم بگیره. به مهارتهای دوست پسرش اعتماد داشت ولی وحشت ترسناکی روی تنش خیمه میزد؛ وحشت از اینکه روزی هیونجین رو توی یکی از همین عملیاتها از دست بده.
YOU ARE READING
Our Wet Story
Fanfiction"Our Wet Story" "هیچ ایدهای نداری که چقدر دلم میخواد برای تلافی سرکش بازی امشبت، صدای التماست رو به گوش کل عمارت برسونم." یادآوری بوسهای که چند دقیقهی پیش دیده بود، باعث جوشیدن خون توی رگهاش میشد. از مینهو انتظار نداشت درمقابل اتفاقات تازهای...
