وز وز های بیخ گوششون باعث میشد خواب سنگینشون ، سبک بشه .
نمیفهمیدن چی گفته میشه و فقط سعی داشتن با چرخیدن توی جاشون اونهارو ساکت کنن تا شاید پنج دقیقه بیشتر بخوابن .
_کیونگسو ، هیونا بلند شید!
صدای ترسیده بک به گوششون رسید و باعث شد اروم اروم از خواب ناز بیدار بشن ، هیونا با خستگی خودش رو از زمین بالا کشید و دست رو به چشم هاش زد تا بتونه توی افتاب اطراف رو ببینه ، غرغری کرد: کی باز پرده رو باز گذاشته ؟_لعنت هیونا بلند شو!
فریاد بلند پسر بزرگتر اونرو به خودش اورد، حالا با چشم های گشاد شده به دو جسم نشسته جلوشون نگاه میکرد ، سریعا تیرکمونش رو برداشت و سمت اونها نشونه گرفت ، کیونگسو روی بک خم شده بود تا هر تهدیدی رو ازش دور کنه .دو مرد نشسته جلوشون پوزخندی زدن و از جا بلند شون: بلاخره سه پرنسس بلند شدن ، حالا بگید کی هستید؟
کیونگسو به مرد مسلح جلوش نگاهی انداخت : بنظرم اینو ما باید بپرسیم .
هر دو زدن زیر خنده : خدای من ... یعنی واقعا از لباس هامون تشخیص ندادین؟ پس باید از گرگ های وحشی باشینهیونا به لباس هایی که طرح های ابی کشور پکس رو داشتن نگاهی کرد: هر کسی میتونه با کشتن سرباز های ما لباس هاشون رو بپوشه ، اعتمادی نیست ک از پکس باشید.
اخم اوندو بیشتر شد: این توهین رو ندید میگیریم ، اگه میخواستیم بکشیمتون خیلی زودتر از اینکه پرنسس زخمیتون بلند شه میتونستیم اینکارو کنیم
قبل اینکه بتونن جوابی بدن صدایی از دوردست شنیده شد: چی شده؟ چیزی پیدا کردید؟
دو مرد به سمت بتای پشتشون چرخیدن: سه نفر زنده ولی معلوم نیست برای کدوم منطقن
فرد سوم جلو اومد و با اشکار شدن هویتش چشم های کیونگسو با خوشحالی گرد شد: سهون!از کنار بکهیون کنار رفت و سریعا بتای جلوش رو به اغوش کشید: خدای من تو زنده ای ... خوشحالم ک خوبی
سهون ناباور جسم کوچیک توی بغلش رو به خودش فشرد : کیونگسو ؟ اینجا چیکار میکنید؟ نباید الان تو خونه باشید؟کیونگسو ازش فاصله گرفت: خبر نداری؟به شهر دیشب حمله شد
اهی کشید: حتما همه کشته شدن که خبری بیرون نیومده !سهون از کنار شونه امگای جلوش به دختر و پسر پشت اون نگاهی انداخت ، دختر رو نمیشناخت ولی پسر رو چرا ... چشم هاش از ترس گشاد شدن: خدای من بکهیون چه بلایی سرت اومده؟
سریعا سمت پسر رنگ پریده دوید و کنارش نشست: کجات زخمی شده؟
اینقدر هول شده بود که نمیدید کل شلوار امگا خونیه، بک خنده ی بیحالی کرد و لبهای سفیدش رو روی هم کشید: اروم باش پسر ، پام الان بهترهدو مرد غریبه با بیصبری جلو اومدن: اونها کین سهون؟
پسر نشسته دستی به موهای بک کشید: اونها پسرای شهردار بیون هستن
دو مرد با تعجب به دو پسر کوچیک جلوشون نگاه کردن ، واقعا اون داستان های عجیب راجب اون دو بچه بود؟

KAMU SEDANG MEMBACA
Kingdom
Fantasiشهردار بیون یه مرد وفادار به پادشاهی پکس بود ، سرزمینی زیبا با بهترین امکانات و منابع طبیعی ، یکی از بهترین جاها برای زندگی امگاها ... اما گرگ های ازاد اونجارو برای خودشون میخواستن و با جنگ وارد عمل شدن Couples : chanbaek , kaisoo Genre: omegaverse...