part 13

152 50 2
                                    

صدای هوهوی باد بین درخت ها شنیده میشد و وهم توی دل تک تک سربازان پکس مینداخت . نگهبان ها بدون توقف بیست و چهار ساعته کشیک میدادن و دیگه هیچ شوخی بین افراد وجود نداشت . جو سرد روی روحیه تک تک افراد تاثیر گذاشته و افسردشون کرده بود.

بکهیون تمام مدت توی بغل چانیول جمع شده بود و حس شدید لوس شدگی داشت شاید چون باز داشت به هیتش نزدیک میشد و کل هورمون هاش امگا بودتش رو فریاد میزدن . چانیول هم با ارامش و لبخند عمیقی موهاش رو نوازش میکرد و بوس های عمیق و خیسی به لب های پسر کوچیکتر میزد.

از طرف دیگه کای هر بار کیونگسو رو میدید عمیق لبخند میزد ، به طوری که امگا از قیافه احمق شده جونگین خنده اش میگرفت و اخر هم نمیتونست تحمل کنه و محکم بازوش رو گاز میگرفت و بعد از کشیدن لپش کنار میرفت.

هر چهار نفر علاوه بر محیط خصوصی بین خودشون هیچ کمکی رو از باقی سرباز ها دریغ نمیکردن .

سرباز ها تونسته بودن تا حدی محیطی درست بکنن تا مبارزه کمی به نفع خودشون تموم بشه.
یه جاده کوچیک با پرچین های چوبی درست کردن که ده نفر به طور هم زمان بتونن رد بشن و اطرافش به صورت بی نظم چوب بین درخت ها گذاشتن تا سرباز ها اصلا نتونن از اون طرف برن و کلی سختی بکشن .
انتهای جاده که متر ها طول داشت ، چاله های بزرگی کنده بودن و سرتاسرش رو نیزه های تیز چوبی گذاشته و روش رو با تخته های محکم پوشونده بودن  و جلوی همه اینها سپر های تیغ دار وجود داشت .

اینها تمام کاری بود که میتونستن انجام بدن تا زمانی که ارتش بهشون برسن البته از اونجایی که هیچ سربازی جز خودشون تو کشور وجود نداشت بجز نگهبان های معمولی که اصلا مناسب جنگ نیستن.

_آهاییی فرمانده...لشگر از سمت پایتخت در حال نزدیک شدنه!

دیدبان بخش جنوبی به سرعت خودش رو به اردوگاه رسوند و پشت هم فریاد میزد که لشگر رسیده ، باقی افراد با خوشحالی به اونها نزدیک شدن . این میتونست یه خوش شانسی بزرگ باشه که بلاخره نیروی کمکی رسیده.

+چی... فقط ۵ هزار نفر؟

فرمانده با تعجب فریاد کشید : این چطور ممکنه؟ ۵ هزار نفر اصلا کافی نیست که بتونیم اونهارو شکست بدیم اونها حداقل سه برابر ما هستن!

دیدبان سرش رو پایین انداخت نمیتونست به فرمانده چیزی بگه حق با اون بود با پنج هزار نفر میتونستن در برابر اون مقدار سرباز بایستند؟
مسلما نه

فرمانده اهی کشید : باید نقشه رو عوض کنیم ... باید توی خاک اونها مبارزه کنیم!

همه با تعجب نگاهش کردن : فرمانده شما مطمئنید؟ ما حتی ابزار مناسب برای مبارزه رو نداریم و وارد شدن با خاک اونها یعنی روبرویی با اون مقدار دشمن توی یه محیط باز ... حداقل تو این سمت ما مقداری اماده سازی داشتیم

KingdomWhere stories live. Discover now