part 21

142 40 7
                                    

هیونا نمیتونست چشم از برادر هاش برداره اونها به معنای واقعی کلمه میدرخشیدن . بکهیون تو لباس ابی اسمونی محلی که با چانیول ست بود تموم نگاه ها رو سمت خودش میکشید .

ارایش روی چهره اوندو حتی زیبا تر نشونشون میداد البته که لبخند شادشون پررنگ ترین ستاره اون شب محسوب میشد.

هردو سمت چپ ارایشگاه نشسته و دو نفر موهاشون رو زیبا تر میکردن .

دختر سرش رو سمت چپ چرخوند و چشمش به جونگین و کیونگسو خورد. برعکس بکهیون و چانیول اونها بلند قهقهه میزدن و با شوخی چیزی رو برای همدیگه تعریف میکردن . لباس هاشون درست مثل شخصیت بی پرواشون قرمز بود.

قرمزی به سرخی شعله های اتش ، همونقدر زیبا و همونقدر گستاخ .

هیونا نمیتونست خوشحال نباشه ، اونها برادر های  واقعیش نبودن ولی نمیدونست چی میتونه از اونها واقعی تر باشه. هیچوقت برادر و خواهری نداشت که بخواد مقایسه کنه ولی این زندگی دقیقا زندگی بود که توی داستان ها راجبش میخوند .

ارایشگرها بلاخره از اون چهار نفر دور شدن .

هیونا متعجب سمتشون چرخید: واو....شما خیلی خوشگل تر شدید پسرا ... باورم نمیشه این همون قیافه های ترکیده و سوخته دوران جنگ باشه!

کیونگسو با اخم سمتش چرخید : اون موقع هم خوشگل بودیم عزیزم وگرنه نمیتونستیم مخ این الفاها بیریخت رو بزنیم

جونگین با لب های اویزون سمتش چرخید: هی تو که دیشب گفتی من خوشگلم

کیونگسو دستش رو روی بازو ی الفا کشید: منظورم چانیول بودش عزیزم وگرنه تو خیلی هم جذابی

جونگین لبخندی زد و زبونکی برای  چانیول پرت ‌کرد، چانیول چشمی چرخوند: کای واقعا واسم مهم نیست کیونگسو راجب من چی فکر میکنه پس کمتر مثل بچه ها فکر کن ... بعدشم نظر بکهیون فقط واسم مهمه نه تو

چانیول سمت بکهیون چرخید: من مطمئنم تو باهاشون هم نظر نیستی بکی مگه نه؟

بکهیون با شیطنت خندید: میدونی که من دروغ نمیگم عزیزم پس ازم انتظار نداشته باش حرفت رو تایید کنم

چانیول با ناباوری و چشم های درشت شده به امگای بدجنس که بلند میخندید نگاه کرد: بکهیون دلم شکست!

امگا برای دلجویی چانیول رو بغل کرد : شوخی کردم دراز عزیزم ... به چشم من تو زیبایی پس الکی خودتو ناراحت نکن

هیونا پیفی کرد: چندشا ... خوشحالم که همش پیشتون نیستم چندشم بشه

کیونگسو سمتش چرخید: تو رو هم  بعدا با جفتت میبینیم 

دختر از جا بلند شد: هر وقت دیدید بیاید جبران کنید فعلا که قصد پیدا کردن کسی رو ندارم و باید به مامان و بابا کمک کنم .

KingdomDonde viven las historias. Descúbrelo ahora