part 8

196 75 15
                                    

سه روز
سه روز فاکینگ طولانی برای همه سرباز های منطقه گذشت ، با درد به خودشون میپیچیدن و ناله میکردن اما پزشک قصر هنوز نرسیده بود ، مثل اینکه شهر هایی که ازش گذشتن اینقدر بیمار داشت که نتونه به بخش های دیگه فکر کنه .

توی این مدت پنج نفر دیگه از زخمی هاشون رو از دست دادن کسایی که ممکن بود نجات پیدا کنن .

کای از توی اتاق تکون نمیخورد ، نمیتونست اتاق رو ترک کنه چطور میتونست وقتی مرد مورد علاقش داشت درد میکشید؟

هیونا به اونها  زیاد سر میزد و امگای مونثی که گاهی براشون غذا میورد و کای به سختی اونرو توی دهن کیونگسو میریخت تا شاید کمی انرژی بگیره و زودتر بهتر بشه.

افراد منطقه به سختی خبری از جبهه میشنیدن ولی همون خبر های کوتاه هم خوشحال کننده بودن ، تقریبا ۸۰ درصد زمین هاشون رو با وجود اسیب های فراوان پس گرفته بودن .

کای برای بار هزارم اه کشید ، این روزها اصلا حوصله درست حسابی نداشت و همش میخواست با به آغوش کشیدن امگا بخوابه ولی نمیشد کیونگ حالش خوب نبود . برخلاف درمان شدن زخم دستش ، آسیب شکمش حتی ذره ای بهتر نمیشد . عفونت درمان نمیشد و اونها فقط با درمان های محدودی که داشتن از بیشتر شدنش جلوگیری میکردن.

امگا همیشه تب میکرد و شدید بیحال بود ، بهوش میومد ولی هیچ چی از اطرافش درک نمیکرد و کای از اون موقعیت واسه اینکه دارو یا غذایی بهش بده استفاده میکرد .

کای چشم های قرمزش رو بست : باید یکم بخوابم و کمتر اشک بریزم اینجوری قبل بهتر شدن کیونگ کور میشم .

روی تخت خودش دراز کشید و چشم هاش رو بست قبل اینکه خوابش ببره در اتاق با شدت باز شد ، الفا از جا پرید و فریاد ارومی زد .

توی چهارچوب در هیونا ایستاده و نفس نفس میزد: کای ... اومدش!

مرد بزرگتر از جا پرید : کی؟
_دکتر!!

خواب جونگین پرید: پس کجاست ؟
_داره بیمارای توی انبار رو درمان میگنه مثل اینکه چندین دقیقه پیش اومده ... من رفته بودم و استراحت و به محض اینکه برگشتم فهمیدم اومده ... میرم ... میرم خبرش میکنم!

جملات پشت سر همش رو که تموم کرد بدون تعلل دوباره دوید به سمت انبار
کای هم خواست دنبالش بره ولی منصرف شد ، نمیتونست پسر کوچکتر رو تنها بزاره فقط کنارش نشست و محکم دستش رو گرفت: تحمل کن کیونگ ... تحمل کن امگای قوی

زیر لب مثل ورد زمزمه میکرد  تا  شاید مرد روی تخت بشنوه و ترکش نکنه.
نمیدونست چقدر روی اون صندلی مسخره نشست تا بلاخره دکتر وارد اتاق شد . پزشک خانوم مسنی با موهای سفیدش برعکس چیزی که تصور میشد خیلی سریع و بدون حرف فقط سمت کیونگسو رفت و نبضش رو گرفت . پزشک بخش های مختلفی رو معاینه میکرد بدون اینکه ذره ای از تمرکزش کم بشه.

KingdomDonde viven las historias. Descúbrelo ahora