part 9

258 71 12
                                    

نمیدونست چی شد که الان تو اون حالت بود . بعد از اینکه از پیش کیونگسو برگشتن متوجه شدن هوا تاریک شده پس از اولین فرد پرسیدن ارتش کجا اردوگاه داره و به اونجا رفتن. اون دو دیر رسیده بودن پس هیچ چادر خالی نمونده بود بجز یه چادر

حالا داخل اونجا بکهیون تو یا موقعیت دیوونه کننده به چشم های چانیول نگاه میکرد اونم خیلی نزدیک ... خیلیی نزدیک

کمر امگا ملافه های کف زمین رو لمس میکردن و چشم هاش نمیتونست از نگاه کردن به چشم های الفا دست برداره اون لبخند شیطون چی میگفت رو صورتش؟

چانیول بیشتر روی پسر کوچیکتر خم شد ، درسته زانوهاش دیگه داشتن از حمل وزنش خسته میشدن اما اون حالت نزدیک ممکن بود دیگه واسشون پیش نیاد.

الفا با دیوسیت تمام بیخ گوش بکهیون وزوز کرد: گفتی ازم خوشت میاد

کل ستون فقرات بک به لرزه افتاد . لعنت این فاصله نزدیک باعث شده بود نتونه مثل همیشه جوابش رو بده فقط میتونست سکوت کنه .

چانیول خنده بی صدایی کرد اما نفسش به گردن بک میخورد : باید زودتر این کار رو میکردن بکهیونی ... خیلی خوش بویی!

بک نمیتونست چیزی بگه ولی اونم میتونست مثل یه عوضی به تمام معنا چانیول رو دست پاچه کنه نه؟

دستش رو بلند کرد و روی بازوی الفا گذاشت: نباید میگفتم؟

گرمای امگا داشت بازو های چانیول رو اتیش میزد: اینو نگفتم

بکهیون بیشتر جلو رفت حالا دستش نوازش گرایانه از بازو ها به کمر الفا راه پیدا کردن ، داشتن اتیش میگرفتن!

چانیول سرش رو بلند کرد و عمیق به چشم های بک خیره شد : باید زودتر تو این وضعیت میدیدمت بکی

چشم هاش روی لب های نیمه باز امگا رفت : و زودتر میبوسیدمت ...

حالا قلب هر دو داشت منفجر میشد ، میتونستن تپش های سریعش رو توی گوششون حس کنن.

امگا اروم سرش رو بلند کرد و لبهاشون رو بهم رسوند ،
فاک!

یه چیزی توی وجود هر دو اب شد . فقط دو ثانیه زمان برد تا چانیول پایین تر بیاد و پسر کوچیکتر رو به زمین پین کنه . لب هاش رو حرکت نمیداد البته مغزش کار نمیکرد که بخواد ادامه بده !

حالا دست های بک محکم پشت بلیزش رو توی مشت هاش میفشرد هر دو میخواستن ادامه بدن . بدون فکر اضافه ای لبهاشون رو حرکت دادن .

فاک

بک قسم میخورد اگه خودشو نگه نمیداشت ناله کوچیک ته گلوش رو از خوشحالی ازاد میکرد . بوسه خیلی اروم بود . بدون دخالت دندون زبون ، انگار فقط میبوسید که مزه اش کنه . نفس عمیق چانیول روی صورتش پخش میشد .

در حالی که قلبش داشت منفجر میشد در عین حال اروم بود اینقدر اروم که انگار زیر اب فرو رفته هیچ چیز جز حرکت الفا نمیشنید هیچ عطری جز فرومون های ضعیف اون زیر دماغش نبود.

KingdomWhere stories live. Discover now