بعد از دنبال کردن دوک تا انتهای راهرو تازه متوجه سنگینی نگاه پدرم شدم .
کمی از دیدن رد اخم و خشم توی نگاهش شوکه و ترسیده شدم با تحکم گفت:بیا تو در رو هم ببند
.
همین کار رو کردم و داخل رفتم:بله.پشت میز کارش نشست و گفت:واقعا همچین پیشنهادی دادی؟و این چیز هارو بیان کردی؟
با شرمندگی گفتم:قرار بود پیشنهادی باشه که توی جلسه ی فردا شب بهتون بگم اما اون زن های اشراف مدام بدگویی و بیکفایتی شمارو توی نجات مردم بزرگنمایی میکردن...نتونستم ساکت بمونم و اون جور جواب دادم...آه..... متاسفم باعث دردسر شدم.
پیشنهادم واقعا از نظر نجات مردمی و تامین نیاز های غذایی کشور کامل بود از نظر خودم،اما هنوز هیچ مشورتی با پدر نکرده بودم و فقط از سر لجبازی.....
(فلش بک)
هنگام سرف چای همه مشغول صحبت از شوهران و مرد های خود بودن.
همسر کنت استورگ نیم نگاهی با طعم طعنه بهم انداخت و با عشوه ریزی گفت:کنت استورگ که اصلا وقت نداره تا با من و خانوادش بگذرونه همش درگیر قحطی و جمع کردن کمک از دیگرانه، به خدا که خسته شده از این وضع که مدام برای کمک به مردم بیچاره دست جلوی دوک و لرد های دیگه دراز کرده دریغ از اینکه وظیفه ی کس دیگه ایه این کار...
نگاه چند تن از نفرات توی جمع سمتم چرخید تا واکنش من رو نظارهگر باشن،همه به وضوح کنایه ی کلامش رو حس کرده بودن.
اما لبخندی زدم و سعی کردم خویشتن داری کنم.
با خوش رویی و کمی ابراز ناراحتی توی صورتم گفتم:درسته خیلی ناراحت کنندست که مردم توی قحطی به سر میبرن..بعد از مکس کوتاهی و بالا پایین کردن اون با نگاهم ادامه دادم:و همچنین چقدر ناراحت کننده که کنت استورگ اینچنین برای کمک به مردم به اب و اتش میزنه و کنتس از گرون قیمت ترین ابریشم ها استفاده و سنگین ترین زیور آلات رو در بین جمع به خود اویز کرده، الان درک میکنم چرا همیشه چهره ی کنت استورگ در طول جلسات منطقه و کشوری خسته و ناراحت بوده....
با بلند شدن ریز خنده ها و پچ پچ های درگوشی از جواب دادن توهینش خوشنود شدم و با دیدن چهره برافروخته و لبانش که از حرص میفشرد احساس راضیت کردم.
فکر میکردم این بحث به اتمام رسیده باشه اما اینبار همسر دوک تراپمش، دوشس تراپمش گفت:عجب....اما همه ی ما انتظار داشتیم که دوک کلاسیون کمی نسبت به این داستان و قحطی در سرزمین های تروسکا با مسئولیت تر باشن.
تا خواستم زبان باز کنم و بگم شخص دیگه ای گفت:درسته از دوک بزرگ و ارشد کشور انتظارات بیشتری داشتیم.
شخص دیگه ای با خنده گفت:چه انتظاراتی از دوک دارید ها،اگر اون بخواد کاری برای مردم تروسکا بکنه پس کی به زمین ها و املاک اون رسیدگی کنه؟ بیاید منصف باشیم و وزن زیاد این کار رو بر عهده ی ایشون نزاریم که نمیتونن ازپسش بر بیان.
YOU ARE READING
𝒏𝒐𝒃𝒍𝒆 𝒎𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Historical Fiction་ از دیداری تصادفی تا تغییری عظیم در مسیر سرنوشتم؛رهایی از بند دیوار های اطرافم و رویایی با رویاهایم....خلاص شدن از شر افکار پلید و تپش قلبم به حسن وجودش.... بار دیگر سرنوشت بازی را به دست میگیرد و به پیچ تاب میکشد تا بانوی اشرافی را به حقیقتش راه...