نیشخندی زد و گفت: از اولش هم باید همین کار رو میکردم...
قاشق غذا رو پر کرد و سمت دهنم اورد اما انچنان محکم لبامو بهم قفل کردم که حتی فشردن فکم تا بیشترین حد ممکن هم باعث نشد یکم لبام از هم فاصله بگیرن....
بر خلاف چهره ی اروم و خونسردی که تا الان از خودش نشون داده بود عصبی فکم رو به سمتی پرت و ول کرد اما همچنان موقعیتش رو حفظ کرد: دختر احمق و لجباز....من نمیخواستم بهت اسیب بزنم خودت از راه سختش وارد شدی....یادت باشه.
با ترس به چشم های سردش خیره شدم.
یکی از دست هاش رو جلو اورد و دوباره فکم رو شکار دستای زمخت و قدرتمندش کرد،با دست دیگش سمت زخم دستم رفت....نه...دقیقاً جای زخم دستم رو توی دستش نگه داشت و انگشتاش رو روی زخم دستم فشرد..
درد و سوزش وحشتناکی بود تا جایی که میشد مقاومت کردم اما اخر نشد و لبام از هم فاصله گرفتن...جیغ کشیدم که فشار دستش کم شد با حلقه ی اشک توی چشم هام بهش خیره شدم که با چهره ای بین اخم و نیشخند گفت:عه یه دست برای غذا داد بهت کم اوردم...حالا چیکار کنم؟
با اخم بهش خیره شدم چه نقشه ای داشت؟
دست زخمیم رو ول کرد و قاشقی از سوپ سمت دهنش برد .
نه نه این چندششششش.
دوباره شروع به فشردن زخم دستم کرد تمام سعیم رو میکردم مقاومت کنم اما نمیشد،قطرات گرم اشک با سرعت روی گونه هام سرازیر میشد نمیخوام نمیخوام لطفااا یکی نجاتم بدههههه.
به محض اینکه قفل و بست لبام باز شد صدای فریاد و چکاچک شمشیر به گوش رسید.
اخمی کرد و سرش رو عقب کشید با دیدن بالا و پایین رفتن سیب گلوش متوجه شدم که قورتش داده...
نفس راحتی کشیدم و چینی به صورتم دادم،زخمم دوباره سر باز کرده و خون ریزی داشت،درد شدید و کبودی بزرگی که به خاطر عفونت داشت کم بود؟....
با اخم چند لحظه ای به صداها گوش داد و بعد نگاهش رو سمتم چرخوند:مثل اینکه مهمون داریم....باید چیکار کنم؟
توی این وضع هم میتونست بخنده؟....نکنه میخواد..؟!
.
.
.
.
______________
های
_با اینکه پارت ها کوتاه تر شدن فکر نمیکردم اینجوری کم بشین..بچه ها بقیتون کوشین؟؟ حتی ووت و کامنت هم نخواستم گفتم ویو ها ده تا بشه پارت بعدو میذارم همونم یه سال طول دادین..عع بچه ها..یکم با من مهربان تر باشید 😔.
.
.
.
.:)
YOU ARE READING
𝒏𝒐𝒃𝒍𝒆 𝒎𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔
Historical Fiction་ از دیداری تصادفی تا تغییری عظیم در مسیر سرنوشتم؛رهایی از بند دیوار های اطرافم و رویایی با رویاهایم....خلاص شدن از شر افکار پلید و تپش قلبم به حسن وجودش.... بار دیگر سرنوشت بازی را به دست میگیرد و به پیچ تاب میکشد تا بانوی اشرافی را به حقیقتش راه...