( part 21)

129 26 10
                                    


با احساس کسلی از جام بلند شدم شال سفیدی برداشتم و روی شونه هام انداختم،سمت درب شیشه ای بالکن رفتم و به ارومی بازش کردم.نسیم خنکی از بیرون به داخل جریان پیدا کرد و رشته های نازک موهام رو به بازی گرفت و همینطور دامن سفید اسمونی رنگ ربدوشامبرم رو....
به آرومی گام برداشتم و سمت لبه ی بالکن رفتم به ماه نقره فام چشم دوختم که چطور بین انبوه ستارگان میدرخشید .

یاد حرف هایی که جونگکوک زده بود افتادم....اون همه ماجرا رو بعد از رفتن و ناپدید شدنم برام توضیح داد
بعد از اینکه من از عمارت خارج شدم پدر هم یک مقداری عصبی و ناراحت بود.

بعد از تاریکی هوا و بر نگشتن من همه نگران شروع میکنن به تجسس منطقه های اطراف عمارت اما هیچ خبری ازم نمیشه و موفق نمیشن من رو پیدا کنن،وقتی نیمه شب جسپر برگشت مطمئن شدن برام اتفاقی افتاده و  اینبار گسترده تر از قبل توی تمام املاک کلاسیون...

اما وقتی موفق به پیدا کردن من داخل املاک نشدن پس باید جست‌وجو داخل املاک اطراف و کشور گسترش پیدا میکرد برای همین نیاز به مجوز پادشاهی بود و پدر به قصر رفت و اونجا امپراتور برای تسریع توی کار ها تعدادی از شوالیه های امپراتوری رو هم موظف به کمک میکنه.

روز بعدش وقتی پدر به عمارت برمیگرده سرخدمتکار به پدرم بسته ای رو میده و میگه فردی با اصرار که حتما باید به دست دوک بزرگ برسه بسته رو تحویلشون داده...

پدر وقتی بسته رو باز میکنه محتوای اون یعنی گوشواره وتیکه پارچه ی خونی لباسم رو میبینه و مادرم تایید میکنه که این پارچه متعلق به همون لباسی که زمان رفتن تنم بودست .

و نامه ای که توی اون از پدرم خواسته بود مقدار پونصد هزار سکه ی طلا براشون توی زمان و مکان مشخص بفرسته و همینطور به صورت پنهانی سوله های ذخیره ی گندم رو اتیش بزنه .
مشخصا که پدر هرگز یه همچین کاری رو نمیکرد اون سوله تنها ذخیره گندمه و توی این اوضاع و قحطی این گندم با ارزش ترین چیزه...

پدر پارچه ی خونی  رو میده تا ازمایش کنن و با پیدا شدن سم توی خونم و بررسی چیزایی که توی طول روز اتفاق افتاده بود به عمارت مارکریز زویا میرن و اونجا مارکریز تایید میکنه که بعد از اون روز یکی از خدمتکار های بخش آشپزخونه ناپدید شده .

با شناسایی و رد یابی اون خدمتکار میتونن به عوامل بالا ترش برسن و نهایتا بعد از گذشت سه روز از ناپدید شدنم موفق میشن جایی که من رو پنهان کرده بودن پیدا کنن و جونگکوک با شوالیه ها،همراه تعدادی از شوالیه های امپراتوری برای نجاتم اومدن.

خب اره ولیعهد قرار نبود بیاد اما حتی جونگکوک هم نمیدونست چطوری یهویی سر از تیم جست‌وجو در آورده.
و در نهایت وقتی جونگکوک درگیر بوده با افراد گروگان گیر کلبه جیم متوجه میشه و میاد منو نجات میده و وقتی که مبارزه ی اونا تموم میشه جیم هم منو با خودش میاره و به خاطر شرایط سختم هر چی زودتر به سمت پایتخت راه میافتن.

𝒏𝒐𝒃𝒍𝒆 𝒎𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now