VII

83 9 3
                                    

خسته نشدى از اين همه بى محلى؟؟ من جات بودم ترک ميكردم

Jjk daily ~

~~~~~~~~~~~~~~~

جونگكوک موهاشو خشك كرد و مقابل ايينه روى تخت تشست به شلوارك مشكيش و استين كوتاه سفيد گشادش نگاه كرد و كلافه خودشو روى تخت انداخت دستاشو از هم باز كرد و به سقف نگاهى انداخت و چشماشو بست پلكاش سنگين بودو وقت رفتن به قلعه نبود پس همون شكلى خوابش برد با حس انداختن چيزى روش پريد و چشم باز كرد مقابل دوتا چشم اشنا اما غريب چشم باز كرده بود هيچى جز دوتا چشم توى تاريكى قابل ديد نبود...

چشم هاى نگران...

اشنا...

اونقدر اشنا كه اسمش گويا نوك زبونش بود...

اما دور....

جورى كه مغزش رو توى خلاء ميبرد...

تا اومد دستى سمت اون چشم ها ببره از خواب پريد...

به ساعت مقابلش نگاه كرد سه صبح...

اه كلافه بلندى كشيد و از تختش كه همون شكلى به خواب رفته بود بلند شد باز پدر و مادرش كدوم جلسه لعنت شدن بودن كه پسرشون همون شكلى خوابيده بود از پنجره بيرون رو نگاه كرد و تاريكى شب و لامپ زير تراز اتاقش كه بخشى از كوچه رو روشن ميكرد و تپ تپ ميكرد تا خاموش شه كه براى يه لحظه توى تاريكى مردى رو ديد كه به سمت نور مياد و تا جلوى لامپ قرار گرفت به سرعت به بالا نگاه كرد و جونگكوک نگاهش قفل صورت مرد كت بلند و پوشيده با ماسك بود كه....


چشماى اژدهاييش رو خوب ميشناخت!!! اون چوب پوست گردوى بزرگ اون صليب.. به كدام گناه.. اون شب لعنتى... ضرب تمام شلاق ها... الكل.. جاى سيگار... بوى دود بوى كثافت... درد درد درد همه رو ميشد از چشمهاى اژدهاى سياه منعكس كرد جونگكوک از پنجره دور شد و داد زد..

دور شد؟ اون ترسيده روى زمين به عقب خزيد و فرياد زد... نهههه... اما هيچ صدايى از گلوش خارج نشد اين يه خواب كوفتى بود؟ پس چرا نميپريد ازش؟ چرا بيدار نميشد؟ چرا فقط كسى بيدارش....

با صداى الارم دقيقا دم گوشش جورى پريد كه از تخت به پايين افتاد... اون نامجون رو ديده بود؟ اره خودش بود... ولى... اونى كه قبلش ديد كى بود.. اون... گيج شده بود اعصاب هيچيو نداشت پتويى كه احتمالا مادرش روش كشيده بود و روى تخت جا به جاش كرده بود رو بيشتر بغل كرد و چشماشو بست

꧁~~~~~~~~~~~~~~~꧂

و اونطرف تهيونگ كه ميون دوتا سگش از خواب بيدار شد و فهميد كه سگهاش اومدن تو اتاقش تا گرم بشن بم رو توى بغلش كشيد و سرشو بوسيد و بعد يونتان رو از سينش برداشت و نوك بينيش رو بوسيد نوازشش كرد و خنده ارومى به رفتار دوتا سگ چسبش كرد كه همش تو بغل اونا بيدار ميشد و هردو رو تا

يه ربع غرق بوسه كرد و خواست دوباره انجام بده اما... يه ايده لامپ تو سرش روشن شد جونگكوک گفت ميتونست هروقت بخواد باهاش تماس بگيره؟

REMEMBER MEWhere stories live. Discover now