VIII

86 9 7
                                    

ميخوام به ماه برسم!

JjK daily ~

~~~~~~~~~~~~~~~

+اون شب كتكم زد و بعد ازم خواست صدا ضبط كنم توش درمورد اين بگم ميخوام خودكشى كنم تا اگه روزى خواست بكشدم اينو تحويل خانوادم بده بعد مرگ.. اونقدر كتكم زد كه بعدش بردم و پرتم كرد خونه يونگى وقتى بيدار شدم نوازشم كرد و همه زخمامو پانسمان كرده بود از مادرم اجازه گرفته بود پيشش بمونم تا بهتر شم ميخواست كارى كنه كه نامجون رو گير بندازه و بعد اون اتفاق موفق شد حبسش كردن و اما شكنجه هم نتونستن مقرش بيارن دو روز بعدش با كمك مردى تبرئه شد و ازاد... بعدم ناپديد شد و رفت نيويورك ميدونى مردى كه كمكش كرد كى بود؟

تهيونگ از هجوم اون همه خاطرات بد لرزى كرد

-ك... كى؟

+جانگ سول پدر جيهوپ... من...

تهيونگ توى حرف پسر پريد تعجب وجودشو گرفت و نتونست ادامه بده

-ج... جونگكوک... من... من بايد ببينمت...

خودشم نفهميدم چيگفت اما لازم داشت پسر رو ببينه انگار يه مشكلى بود...

جونگكوک گيج شده به صفحه قطع شده نگاهى كرد و بعد از اماده شدن و خوردن صبحونه از خونه بيرون زد...

هرچى فكر ميكرد به جايى نميرسيد با صداى نوتيف نگاهى به لوكيشنى كه تهيونگ براش فرستاده بود انداخت و به سمت كافه مركز شهر رفت تهيونگ ميخواست تو كافه ببيندش؟ عجيب! به سمت كافه رفت و خواست در رو باز كنه كه دستى مچ دستشو گرفت و متوقف كرد و نگاهى كرد كه تهيونگ رو مضطرب ديد در رو رها كرد و سمت تهيونگ چرخيد...

+كيم!

تهيونگ اخمى كرد و به بينيش چين داد و تا جونگكوک خواست به كيوت بودن اون پسر بخنده مچ دستش كشيده شد و پسرى كه فكر ميكرد خيلى ضعيفه كشيدش و از پله اوردش پايين و دنبالش كشون كشون ميرفت كمى طول كشيد تا هم قدم پسر تند و تيز بشه و بتونه نفس بكشه چون محض رضاى خدا پسر ميگ ميگ بود...

+ هيونگ خواهش ميكنم نفسم...

به هن هن افتاد كه تهيونگ نزديك ائودى متوقف شد و كوك دست به زانو برداشت و نفس نفس زد كه تهيونگ به ماشينش اشاره كرد و خواست دوباره مچ دست كوك رو بگيره كه دستشو پس زد

+كيم من كه بهت گفتم حرف بزنى... هرجورى كه دوست دارى ولى حرف بزنى.. الان مشكل چيه ميشه بدونم چرا نميخواى-

تهيونگ با كشيدن دستش نزاشت حرفش تموم شه و سمت ماشين كشيدش كه جونگكوک به خودش اومد و دستشو كشيد

+كيم!

تهيونگ دندون ساييد و غريد

-د... درمورد ج... جانگه...

جونگكوک كه بالاخره صداى اون پسر رو شنيد رضايت داد و سوار شد تهيونگ صندلى راننده نشست و ماشين رو روشن كرد و به سمت دهكده نامسان رفت

REMEMBER MEWhere stories live. Discover now