XI

93 12 7
                                    

تو دخالت نكن اين جنگ منه

JjK daily ~

꧁~~~~~~~~~~~~~~~꧂

+مسخرستتت!! همه به رايخن باخ ختم ميشن...

صداى بلند جونگكوک پسر خفته كنارش رو به شدت از خواب پروند جورى كه پسر روى با زمين افتادن با صندلى فاصله كوتاهى داشت و دادى زد كه جونگكوک به سرعت دست تهيونگ رو گرفت تا مانع افتادنش بشه و تهيونگ با درست شدن جاى صندلى روى زمين نفس اسوده بيرون داد و با ترس به چهره نگران و ترسيده جونگكوک خيره شد

+ كيم!

تهيونگ؟ خداى من! چيشد؟ تهيونگ گيج شده مشغول وارسى اطراف شد و با درک دوباره كيم صدا زده شدنش اخم كرد و به سمت لباى جونگكوک هجوم برد كه صورتش توى راه توسط دست جونگكوک گرفته شد

+كيم چيكار دارى ميكنى؟؟

تهيونگ دست جونگكوک رو كنار زد و غريد

-مگه نگفتم بهم نگو كيم.... گ... گفتم كه كارى ميكنم يادت بمونه من تهيونگم؟

+از چى حرف ميزنى؟

جونگكوک گيج شده به چهره عصبى تهيونگ خيره شد كه تهيونگ به سرعت لود شد... از خواب پريده بود... درست توى كتابخونه... همون جا كه جونگكوک رو بوسيده بود و....

يعنى همش خواب بود؟

تهيونگ نگاهش غمزده شد و لبهاش اويزون كه جونگكوک صندلى رو جلو تر كشيد و دستى به پيشونى هيونگش كشيد

+تبم كه ن...

تهيونگ با كشيدن دست جونگكوک اخم دوباره اى كرد

-نه تب ندارم... من خوبم...

گفت و از جاش بلند شد كه بره ولى جونگكوک صداش زد

+كيم مشكلت....

-فقط بزار چند دقيقه لعنت شده تنها باشم...

و از كتابخونه بيرون رفت و جونگكوک هاج و واج نگاهش به در موند

الان چيشد؟؟

نگاهش رو به پرونده رو به روش داد تا هويت هاى شناسايى شده اون روز رو بررسى كنه كه مشت دستاى كوچيكى روى ميز جلوى ديدش قرار گرفت و بعد لبخند عريض پسر كوچولوى كيوت مو صورتى رو ديد و ناخوداگاه لبخند زد

+جيمين شى!

-جيمين هيونگ بچه!

جونگكوک خنديد و پسر ديگه با گذاشتن سينى قهوه روى ميز كنار جيمين ايستاد

~جونگكوک شى.. بنگ چان هستم سال پايينى شما! جيمين هيونگ گفت شما دوست جديدش هستيد و منم خواستم با شما اشنا بشم

جونگكوک لبخند. گرمى زد و دستش رو دراز كرد و با بنگ چان دست داد

+خوشبختم ولى بيا تشريفات رو كنار بزاريم همو صميمى صدا بزنيم

REMEMBER MEWhere stories live. Discover now