XIII

76 12 2
                                    

That was end..

Jjk daily ~

꧁~~~~~~~~~~~~~~~꧂

-انقدر از نامجون ميترسن؟ اونا سوكجين هيونگو نديدن...

جونگكوک با شنديدن اسم كمى توى فكر رفت اما طول نكشيد كه صداى بشاش و اشنا توى فضا پيچيد و تهيونگ سريع پياده شد و رفت و جونگكوک هم اروم پياده شد صداى اشنا رو توى فكرش مرور ميكرد تا طرفش رو بشناسه كه... با چرخيدن و ديدنش نفس كشيدن از ياد برد

+جينى...

جونگكوک به چهره اشناى رو به روش خيره شدو جين دستاش دور كمر تهيونگ خشک شد و به اسم قديميش كه فقط يكنفر صدا ميزد خيره شد

~جونگى..

جونگكوک اروم عقب كشيد و دهنش نا باور باز و بسته شد كه لباسش كه لاى در گير كرده بود كار دستش داد و به زمين افتاد و پينک كرده سعى داشت نفسى كه حبس شده بود رو بكشه اما بدنش لرزيد و چشماش سياهى رفت اخرين چيزى كه به دستش اومد بغل گرفته شدنش توسط اشناى دور بود و بسته شدن چشماش

+جونگو... جونگو پسر شيرينم چشماتو باز كن...

صداى سوكجين تو گوش پسر نا خوداگاه به گذشته هاى دور كشيدش..


꧁~~~~~~~~~~~~~~~꧂


فلش بک
flash back

+جونگو بيا اينجا ميوفتى تو درياچه

جين كلافه از لجبازياى داداش كوچيكش به سمتش رفت و توى يک حركت از پشت سر بلندش كرد با دستاش محكم كمر پسر بچه رو نگهداشت و با لبخند عقب عقب رفت و پسر بچه با بغل گرفته شدن توسط داداش بزرگش لبخند زد. اما رو دست خورد چون از مرغابى ها و اردكاى حاشيه درياچه دور ميشد پس اخمى كرد و سعى كرد با دست و پا زدن از دست هيونگش فرار كنه اما جين محكم تر نگهش داشت....

با سرعت بيشتر عقب رفت و وقتى از گل اطراف درياچه بيرون اومد به سرعت دوييد و پسر بچه با خنده همه چيز رو از ياد برد و با ذوق كلمات نامفهوم ميگفت و جيغ ميزد جين با خنده كمى اروم راه رفت...

پسر رو توى بغلش چرخوند و چونش رو روى شونه خودش قرار داد تا يه موقع برادر كوچولوش رو روى زمين نندازه و محكم نگهش داشت و اينبار سريع تر دوييد و دستاى پسر بچه دور گردنش افتاد و شيرين ترين قهقه رو ميزد و جين هم ميخنديد بعد اينكه نزديک خونه رسيدن جين پسر رو زمين گذاشت و پسر مثل جوجه اردک شروع كرد به راه رفتن به سمت درياچه كه جين دستشو گرفت...

+كجا اقا كوچولو؟

پسر نگاهى به هيونگش كرد و لبخند بزرگى زد بعدش شروع كرد بيشتر تقليد اردک ها رو در راه رفتن كردن

-بازى بازى بازى..

پسر كوچولو شيرين بيان كرد كه هيونگش دستش رو گرفت و موهاش رو بهم ريخت

REMEMBER MEWhere stories live. Discover now