⋆͛Part 1⋆͛

844 130 20
                                    

"این آخرین باریه که بهتون درخواست میدیم جناب وانگ، مطمئن باشید اگه بخواید راه همکاری نکردن با گروه جانگ رو در پیش بگیرید به ضررتون تموم می‌شه"
وانگ ییبو آخرین جرعه‌ی لیوان شرابش رو سر کشید و با نگاه یخ زده‌ش تن تاجر مقابلش رو لرزوند"این یه درخواسته یا تهدید؟"
جانگ لیشوان، زیر دست جانگ هانشو، جوری خندید که لرزش صداش خبر از به‌هم ریختگی اعصابش میداد "جرأتش رو ندارم جناب وانگ"
وانگ ییبو روی مبل سلطنتیش نشست و یه پاش رو روی اون یکی انداخت "پس به سلامت"
جانگ لیشوان که برای مکالمه‌ی طولانی و گرفتن نتیجه‌ی باب میلش به خونه‌ی وانگ اومده بود، با شنیدن حرف‌های ییبو، تمام امیدش دود شد رفت هوا و شعله‌های خشم از پس کله‌ش قابل رؤیت بود.

از وقتی ییبو پا به دنیا گذاشته بود، پدرش -وانگ دائو- از بزرگترین تجار چین شناخته می‌شد. بخش قابل توجهی از معاملات داروهای گیاهی و واردات داروهای شناخته شده‌ی شیمیایی به کسبه وانگ برمی‌گشت و دائو بعد از مرگش تمام تجارتش رو برای تنها پسرش به ارث گذاشت.
اگرچه گروه جانگ به تجارت پنبه شهرت داشت، اما در حقیقت در آمد اصلیشون از خرید و فروش تنباکو بود که به صورت غیرقانونی میون بار پنبه با کشتی‌های حمل و نقلی که از آسیای مرکزی)ایران- قاجار) به چین رفت و آمد داشتن وارد می‌شد.

وانگ دائو حتی تا روزهای آخر زندگی پر قدرتش، با گروه جانگ برای وارد کردن تنباکو به کشور همکاری می‌کرد و کشتی‌های حمل و نقلش رو در ازای سهیم شدن سی درصد درآمد حاصل از فروش تنباکو در اختیار گروه جانگ میذاشت.
وانگ ییبوی جوون با دیدن معاونت پدرش توی فعالیت غیرقانونی گروه جانگ، بارها تصمیم ترک خونه‌ی پدریش رو داشت اما در نهایت هر بار به این نتیجه می‌رسید که این شغل خانوادگی، توی گوشت و خونش هم بهش به ارث رسیده و بزرگ‌ترین توانایی‌ای به حساب میاد که بهش داده شده.

پس وقتی بین بزرگان دنیای تجارت به عنوان رییس جدید کسب و کار وانگ وارد شد و خودش رو معرفی کرد، خاطر نشون کرد که هیچ سِمَت و همکاری‌ای با گروه جانگ نداره.
شاید سرمایه‌ای که به دست می‌آورد کمتر از درآمد پدرش بود و دیگه حمایت گروه جانگ و گروه‌های وابستهشون رو نداشت، اما لطمه‌ای به فعالیت، شهرت و درآمد حاصل از تجارت دارو بهش وارد نشد.
با این‌حال جانگ هانشو، رییس گروه جانگ ذات کثیف‌تری داشت تا بدون کینه‌توزی و دشمنی با تاجر تازه کار اجازه بده به فعالیتش ادامه بده.

دنیای تجارت درست مثل هر کسب و کار دیگه، نیاز به صلح و حالت پایداری میون روابط روئسا داشت و اگه یکی از تجار زمینه دشمنی رو فراهم می‌کرد، سند سقوط خودش رو امضاء کرده بود. برای همین ییبو با سیاست مسیرش رو پیش گرفت و با ازدواج با دختر عموی جانگ هانشو، چوران، تونست جلوی غرق شدن کشتی‌هاش توسط افراد ناشناس رو بگیره و از جنگ با گروه جانگ بپرهیزه.

A garden beyond paradise Where stories live. Discover now