⋆͛Part 19⋆͛

418 87 21
                                    

اون دو کاملاً برهنه شده و زیر پتویی که روشون کشیده بودن به هم چسیبده بودن. همدیگه رو بغل کرده و خیس از عرق بودن. وانگ ییبو پسر زیرش رو می‌بوسید و آلتش رو توی لذت‌بخش‌ترین نقطه بدن جان، یعنی تنگنای سوراخ باسنش حرکت می‌داد و ناله‌های کم‌صداش، چشم‌های خمار و لب‌هاش رو که گاز می‌گرفت ازش هدیه می‌گرفت.

نور کم اتاق و هوای خنک گرگ و میش زمستونی باعث می‌شد از حرارت بدنشون کم کنه و مرهم خنکی روی پوست داغشون بذاره.
ییبو برای لحظاتی بیرون کشید، پتو رو کنار زد و جان رو مجبور کرد بچرخه و روی چهار دست و پاهاش پشت به ییبو بایسته.
"می‌خوام از پشت بکنمت، یالا عزیزم کونتو بگیر بالا واسم"
جان فوراً به حرفش عمل کرد. به نظر تشنه‌تر از ییبو می‌رسید.
ییبو با دو دست گردی باسن جان رو گرفت و فشار داد. بعد یه کم عضوش رو مالید و انگشت‌هاش رو همزمان تو سوراخ نبض دار جان حرکت داد.

صدای ناله‌های شهوت‌انگیز و جوری که باسنش رو به انگشت‌های ییبو فشار می‌داد باعث سخت‌تر شدن ییبو می‌شد. جان عضو خودش رو می‌مالید و نوک سینش رو فشار می‌داد"ییبو... کافی نیست... بکن توم، آلتت رو می‌خوام... آه..."
ییبو از پشت واردش شد و با ضربات خشنی شروع به کوبیدن عضوش تو سوراخ جان کرد.
پهلوهای مرد رو محکم گرفت، عمیق‌تر ضربه زد و تا جایی که تخم‌هاش به گردی باسن جان می‌چسبید، آلتش رو فرو می‌کرد.
سر جان روی تخت سقوط کرد و ناله‌هاش رو با گاز گرفتن ملحفه زیرشون خفه می‌کرد.
ییبو روی کمرش خم شد و مجبورش کرد سرش رو بلند کنه.
"لباتو می‌خوام جان، لباتو می‌خوام"
تن جان با ضربات پیاپی ییبو از شدت لذت می‌لرزید، اما به زحمت سرش رو بالا آورد و لب‌هاش اسیر لب‌های ییبو شد.

جان بوسه رو شکست و نالید"محکم‌تر، بیشتر می‌خوام..."
ییبو همین‌کار رو کرد. بلند شد و از پشت با یه دست گردن و با اون یکی دست پهلوی جان رو گرفت و سرعت ضرباتش رو بالا برد.
"آه جان جان... کمرت خیلی باریکه، موهات خیلی نرمه، بازوهای حجیمت خیلی جذابه، رنگ سینه‌هات دیوونه‌ام می‌کنه، کونت، کونت خیلی گرده و دوست دارم هر روز... آخ لعنتی"
لذت به پایین تنه ییبو هجوم برد و مایع سفیدی با فشار از عضوش بیرون جهید و توی سوراخ جان با چند تکون خودش رو خالی کرد.
جان هم تقریباً همزمان با دلبری کردن‌های ییبو با جیغ کوتاهی تموم تنش لرزید، ارضا شد و از عضوش مایعی بیرون پاشید.

وقتی نفس ییبو به حالت طبیعی برگشت، آروم عضوش رو بیرون کشید و باعث شد مایع غلیظی به دنبالش از سوراخ جان بیرون بریزه.
جان بی‌حال روی تخت افتاده بود و هنوز داشت نفس‌نفس می‌زد. ییبو آروم خندید و انگشت‌هاش رو روی ورودی جان فشار داد تا مانع بیرون ریختن مایع سفید بشه "چی می‌شد اینا اون تو می‌موندن و می‌شدن بچه‌هامون؟ اون‌موقع تو هم به آرزوت می‌رسیدی جان‌جان"
جان با غرغر نالید و سرش رو توی بالشت مخفی کرد"اذیتم نکن وانگ ییبو"
ییبو بلند شد و دستمال تمیزی از توی پاتختی بیرون آورد. بعد از اینکه جان رو تمیز کرد، کنارش دراز کشید، موهاش رو بوسید و بغلش کرد.

A garden beyond paradise Onde histórias criam vida. Descubra agora