وقتی با گریم و لباس سرخ رنگ مخصوص شنگ به سالن مهمان برگشت، مقابل وانگ ییبو ایستاد. آروم و متین، در عین حال پرقدرت و جذبه دیده میشد و زیبایی چهرهش بیمانند بود. بیمقدمه شروع به خوندن کرد و از میونِ غنچهی لبهاش آوازی به یاد موندنی به ییبو بخشید.
وانگ ییبو به مبل تکیه داده و دستهاش رو پشت سرش برده بود.
کلماتی که جان با صوت دلنوازی سر میداد، لذتی به ییبو هدیه میکرد که این حسِ خیلی خوب همهی مشغلههای زندگیش رو از ذهنش پاک میکرد و بهش اجازه میداد تا وارد باغی که خالی از هر پلیدی و سیاهی بود بشه.
سایهی درختهای اون باغ چشمهاش رو نوازش میکرد و وانگ ییبو رو به رویایی شیرین میبرد."جناب وانگ... وانگ ییبو؟"
ییبو چشمهاش رو باز کرد و شیائوجان رو بالای سرش دید.
جان با دستمالی خیس در حال پاک کردن آرایش سرخ و سفید از روی صورتش بود و تقریباً ردی ازش باقی نمونده بود. لباسهاش هم با پیراهن مخملی سفید و شلوار مشکیای که قبل از اجرا به تن داشت عوض کرده بود.
"فکر میکردم از اجرا لذت میبرید، اما انگار وسطش خوابتون برد"
ییبو چشمهاش رو مالید و با لبخند جواب داد"لذت بردم، برای همین خوابم برد"
جان خندید"جناب وانگ داره باهام شوخی میکنه؟"
ییبو از روی مبل بلند شد و رو به جان گفت"فکر میکنی دارم بهت دروغ میگم؟"
"پس خوندن من یه جور لالایی حساب میشه؟"
"هوم"
ییبو خیال میکرد که جان اینبار هم از زیر نگاههای معنادارش فرار میکنه، اما نکرد. انگار جان برای خوندن صداقتی که ییبو قادر به بیانش با لب و دهنش نبود مشتاق بود."کاری داری لائوهان؟" ییبو نگاهش رو به طرف مرد پیر که از در پشت سر جان وارد شده بود چرخوند و از شیائوجان چشم برداشت.
"خانم گفتن بیام مهمون رو مشایعت کنم"
چهره ییبو درهم رفت"تو از خانم دستور میگیری یا من؟"
رنگ از چهره لائوهان پرید "معلومه شما ارباب"
"پس تا وقتی من چیزی بهت نگفتم کاری رو هم انجام نمیدی"
"چشم ارباب"
"به راننده بگو رییس شیائو رو تا محل اقامتش برسونه"
جان فوراً وسط پرید"خودم میرم"
"چرا نه؟ مشکلی هست؟"
"نه نه! فقط نمیخوام یه عادت بد رو دنبال خودم بکشونم"
"عادت بد؟"
"اهوم، اگه شما امروز من رو برسونید، ممکنه فردا و پس فردا و روزهای بعد هم تکرار بشه. منم به این راحتی عادت میکنم و این عادت باعث تنبلی و راحتطلبی من میشه. اون موقع دیگه تلاشی برای رفت و آمد خودم نمیکنم و به کمک شما تکیه میکنم"
ییبو با شنیدن این حرف خندید. گرم و با صدای بلند، اما نه به بلندیای که گوش کسی رو اذیت کنه. این خنده به هیچ وجه برای تمسخر نبود، بلکه برای تحسین فرد کنارش بود "تو خیلی کلهشقی شیائوجان، بسیار خب. میتونی تنها بری"
"خیلی بابت لطف و پیشنهادتون ممنونم جناب وانگ"***
فردا صبح وقتی ییبو با صدای جیک جیک پرندههای پشت پنجره از خواب بیدار شد، به اندازهای احساس سرخوشی و شادابی میکرد که وقتی برای نظارت روی بارگیری کشتی به اسکله رفته بود، فکِ زیردستهاش از دیدن خندهها و گرم گرفتنهای اون از تعجب به زمین چسبیده بود.
همیشه خیال میکردن وانگ ییبو بدعنقه و در ظاهر آروم و متین به نظر میاد. چون همیشه میشنیدن که اگه کسی باهاش دربیفته، باید از قبل برای خودش قبر بکنه و البته که دیدن چشمهای تیز و تاریک وانگ از دور هم شایعات رو تأیید میکرد.
YOU ARE READING
A garden beyond paradise
Historical Fictionعنوان فیک: باغ مخفی بهشت کاپل: ییجان ژانر: کلاسیک، روانشناختی، رمنس اپ اصلی: چنل UkiyoStory روزهای اپ: دوشنبهها تعداد پارت: 19 چپتر خلاصه ای از داستان: "اگه کسی از بیرون به زندگی وانگ ییبو نگاه کنه، تاجر ثروتمند و با نفوذی رو میبینه که نصف مای...