وانگ ییبو تصمیمی گرفت. حالا که دلیل ترس همیشگیش برملا شده بود، دیگه پنهون کاری از چوران فایده نداشت. پس دست جان رو گرفت و اون رو به عمارتش برد. اگرچه جان سعی میکرد ییبو رو از تصمیمی که گرفته بود منصرف کنه، اما ییبو روی حرفش مونده بود. جان معتقد بود زندگی چند روزهی این دنیا اونقدر ارزش نداره که آدم بخواد دل کسی رو بیرحمانه بشکنه. اما ییبو بر این باور بود که هر کسی باید نتیجهی اعمالش رو هر چی که بود ببینه. شاید ییبو با چوران رابطهی سردی داشت، اما چوران هم به نوعی خیانت کرده بود و به جاسوسی برای دشمنش تبدیل شده بود.
وقتی وارد عمارت شد به سمت اتاق مشترکشون رفت. جانگ چوران با حضور ییبو لبخندی زد و گفت"بالاخره اومدی..." هنوز حرفش رو تموم نکرده بود که با دیدن شیائوجان که پشت سر ییبو وارد اتاق شد، لبخندش خشکید و ساکت شد.
"شیائوجان اینجا چیکار میکنه؟ فکر کردم فعلاً قرار نیست به اینجا بیاد"ییبو دست جان رو گرفت و کنارش ایستاد"نقش بازی کردنو تموم کن جانگ چوران، خودت خوب میدونی که جان خوانندهی من نیست، معشوقهی منه"
چهرهی چوران تغییر خاصی نکرد، غمگین بود، مثل همیشه. اما حالا بغض هم بهش اضافه شده بود.
جان وقتی بغض چوران رو دید به آرومی گفت"کافیه ییبو"
چوران با اشک توی چشمهاش پوزخند زد"پس همه چی رو بهت گفته. خیلی خب، ظاهراً تنها کسی که این وسط همیشه ساکت مونده و اجازه نداشته حرفی بزنه من بودم!"
شیائوجان هم با دیدن ریزش اشکهای چوران بغض کرد و اشکهاش جاری شد. "من معذرت میخوام، منو ببخش جانگ چوران"
چوران کشیدهای محکم تو گوش جان زد، جان هنوز اشک میریخت. دوباره سیلی، سه باره، چهارباره... جان فقط سرش رو پایین انداخته بود و به چوران و اشکهاش اجازه داده بود هر کاری که میخوان انجام بدن.
وانگ ییبو جلو رفت، جلوی چوران رو گرفت و جان رو بغل کرد"بس کن! به جاش منو بزن"خشم چوران به صدای هقهق تبدیل شد"وقتی برای خواستگاری به خونمون اومدی و سر میز شام بدون نگاه کردن به من با پدرم حرف میزدی، میدونستم بهم علاقهای نداری اما فقط سکوت کردم. وقتی اولین بار باهام خوابیدی و حتی یه بار هم نوازشم نکردی، باز هم فقط سکوت کردم. وقتی به پسرت بیتوجه بودی و مرده یا زنده بودنش برات بیاهمیت بود، باز هم سکوت کردم. وقتی هر بار خواستم این رابطهی یخ زده رو گرم کنم و بهت ابراز علاقه میکردم اما حتی نیم نگاهی بهم نمینداختی، فقط سکوت کردم. وقتی هر شب بو یا مویی از اون هرزههایی که باهاشون خوابیدی و رد سرخابشون هنوز روی گردنت بود، باز هم سکوت کردم. اما حالا، حالا دیگه نمیتونم ساکت بمونم. تو زندگی منو نابود کردی وانگ ییبو، تو فقط با احساسات من بازی کردی و با من مثل یه تیکه آشغال رفتار کردی. حالا این پسر؟ اینقدر بیآبرو و بیچشم و رویی که به همچین کاری افتخار میکنی؟ میخوای خودت رو هم نابود کنی؟ حاضرم باز به همون زندگی فلاکت بار گذشته برگردم، باز خوابیدنت رو با اون هرزهها ببینم، اما نبینم با یه پسر میخوابی. نبینم اسم عشق رو با هوست خراب میکنی و به خاطر این پسرهی بدکار خودت رو دستی دستی نابود میکنی"
ییبو با شنیدن چند کلمه آخر دستش رو بلند کرد تا چوران رو بزنه اما جان مانعش شد"وانگ ییبو لطفا..."
YOU ARE READING
A garden beyond paradise
Historical Fictionعنوان فیک: باغ مخفی بهشت کاپل: ییجان ژانر: کلاسیک، روانشناختی، رمنس اپ اصلی: چنل UkiyoStory روزهای اپ: دوشنبهها تعداد پارت: 19 چپتر خلاصه ای از داستان: "اگه کسی از بیرون به زندگی وانگ ییبو نگاه کنه، تاجر ثروتمند و با نفوذی رو میبینه که نصف مای...