وانگ ییبو دستور داد تا اتاق جایگاه ویژهی کشتی رو برای ناهارش آماده کنن تا غذاش رو همونجا توی کشتی بخوره.
اتاق جایگاه ویژه یه اتاق نسبتاً بزرگ و مجهز بود که طبقهی زیریِ سطح کشتی ساخته شده بود و شامل میز و صندلی، تخت خواب و میز بازی و غیره بود.شیائوجان همراه ییبو برای صرف غذا به اتاق ویژه رفت و روبروی وانگ ییبو پشت میز غذاخوری نشست. وقتی خدمه، غذاشون که شامل غذاهای دریایی مخصوصاً ماهیهای کبابی بود رو جلوشون روی میز گذاشتن و از اونجا رفتن، شیائوجان ساکت شده بود و منتظر ییبو بود"چرا شروع نمیکنی؟ غذای دریایی دوست نداری؟"
جان لبخند زد و گفت"دوست دارم، فقط یه کم... یه کم معذبم..."
وانگ ییبو دستمال سفید رو کنار گذاشت و چاقو و چنگالش رو به دست گرفت تا شروع به غذا خوردن کنه "معذب؟ برای چی؟ از من خجالت میکشی؟"
"نه نه، اتفاقاً شما تنها کسی هستی که کنارش احساس راحتی میکنم. معذبم چون همسرت ممکنه ناراحت بشه از اینکه من دنبالت راه افتادم"
"قبلاً هم بهت گفتم که رابطه من و چوران چجوریه. نمیخواد نگران چیزی باشی"
"اما اون روز دیدم چطور نگرانت بود، من تو چشمهاش میدیدم چقدر شما رو..."
ییبو وسط حرفش پرید و با تأکید گفت "خودت خوب میدونی تنها کسی که نظرش برام مهمه تویی، پس تو هم دیگه حق نداری درباره کسی جز من فکر کنی"
جان به اجبار ییبو سرش رو تکون داد و به بحث خاتمه داد.بعد از غذا روبروی هم پشت میز بازی نشستن و بعد از سه دور ماهجونگ بازی کردن و شکست خوردن هر سه دور وانگ ییبو به دست شیائوجان، ییبو با عصبانیت کارتهای بازی رو روی میز کوبید "من دیدم کارت عصا رو برداشتی، چطور باد شرقی رو داری؟ تقلب کردی شیائوجان؟ این منصفانه نیست!"
و شیائوجان با حرص و جوش خوردنهای وانگ ییبو فقط با صدای بلند میخندید و از خندهی شدید دستش رو به شکمش گرفته و اشک از چشمهاش سرازیر شده بود.
وانگ ییبو از پشت میز بلند شد و گفت "به من میخندی ها؟ الان بهت نشون میدم"شیائوجان که تونسته بود با تقلب بازی رو ببره و خشم وانگ ییبو رو بیدار کنه، از پشت میز بلند شد و تصمیم گرفت تا از دست ییبو فرار کنه. اما قبل از اینکه قدمی برداره وانگ ییبو به سرعت دستش رو گرفت، کشید و به سمت خودش برگردوند.
شیائوجان میون خندههاش با فریاد گفت"آههه آههه دستمو ول کن، ولم کن برم"
اما هر چقدر بیشتر تقلا میکرد وانگ ییبو قدرت بیشتری برای محکم نگه داشتنش به خرج میداد. پوزخند شرارت آمیزی زد و گفت"فکر کردی میتونی از دستای وانگ فرار کنی؟" بعد دستهاش رو دور کمر جان حلقه کرد و مرد بزرگتر رو به خودش چسبوند.خندههای جان آروم شد و با نزدیکی به چهره ییبو آب دهنش رو قورت داد. وانگ ییبو فرصت رو غنیمت شمرد، لبهاش رو به لبهای شیائوجان رسوند و مشغول بوسیدنش شد. اینکه جان مقاومتی از خودش نشون نمیداد، لبهاش رو از هم فاصله داده و آروم ایستاده بود تا بوسیده بشه خیال ییبو رو برای ادامه بوسه راحت میکرد.
جان دستهاش رو دور شونههای وانگ ییبو گذاشت و گوشت نرم لبهاش رو به وانگ ییبو تقدیم کرد. ییبو لبهاش رو با صدای خیسی از لبهای جان جدا کرد و با چشمهای خمارش به چشمهای خمار شیائوجان نگاه کرد "خیلی طعم لبات رو دوست دارم جان، دوست دارم بدونم طعم تنت هم به شیرینی لبات هست یا نه"
شیائوجان با شنیدن این حرف، اول چشمهاش برق زد اما ثانیهای بعد نگاهش غمگین شد و چیزی مثل تردید توی کلماتش موج زد "اما وانگ ییبو، تو متعلق به کس دیگهای هستی، من نمیتونم..."
وانگ ییبو دستش رو بالا برد و انگشتش رو روی لبهای جان گذاشت"هیس... من متعلق به کسیام که روح و جسم و فکر و خیال و رویاهام متعلق به اونه. من خیلی وقته که مال توام، از همون ده سال پیش شیائوجان" بعد دستش رو بالا برد و برای سومین بار گونهی لطیف جان رو نوازش کرد. لذت این کار اونقدر فوقالعاده بود که وانگ مطمئن شده بود به نوازش گونهی جان داره معتاد میشه. اتصال معنادار نگاهشون هنوز برقرار بود.
"بهم اجازه میدی طعمت رو بچشم و لمست کنم؟"
نفسهاشون سنگین بود و ضربان قلبشون بالا.
YOU ARE READING
A garden beyond paradise
Historical Fictionعنوان فیک: باغ مخفی بهشت کاپل: ییجان ژانر: کلاسیک، روانشناختی، رمنس اپ اصلی: چنل UkiyoStory روزهای اپ: دوشنبهها تعداد پارت: 19 چپتر خلاصه ای از داستان: "اگه کسی از بیرون به زندگی وانگ ییبو نگاه کنه، تاجر ثروتمند و با نفوذی رو میبینه که نصف مای...