هنگام شب بعد از اینکه شیائوجان از اونجا رفت، وانگ ییبو تنها توی اتاقش کنار گرامافونِ کنار پنجره و در حال پخشِ موسیقی نشست و در تنهایی اعترافنامهی شیائوجان رو باز کرد.
متن نامه به خط خود جان نوشته شده بود و میتونست صداقتِ صاحب نوشته رو از پیچ و خم کلماتش حس کنه.
"هر کسی برای گفتن کلماتی که از احساساتش نشأت میگیره روش خاص خودش رو داره. یکی شعر میگه و با ردیف کردن قافیهها دلش رو به دل محبوبش وصل میکنه. یکی داستانی رو بازگو میکنه و سرگذشت عاشقانه با معشوقش رو به اون داستان تشبیه میکنه. یکی هم صریح و آشکارا تو دو کلمه خلاصهش میکنه 'دوستت دارم. ' اما من، منی که هرگز توی زندگیم این کار رو انجام ندادم و همیشه دربارهی چیزی به اسم عشق تو داستانها و شعرها و افسانهها میشنیدم، چطور باید تمام این احساسات جدید و درهم رو توی داستان یا شعر یا کلمات جا بدم تا اون رو به تو نشون بدم؟ اگه صدها صفحه کاغذ رو از کلمهی دوستت دارم پر کنم یا انواع و اقسام شعرها و داستانهای رمانتیک رو تو اون جا بدم، آیا احساس واقعیم به تو رو میتونم توصیف کنم؟ خیر. حتی به اون نزدیک هم نمیشم. پس این نامه فقط برای تو یه مقدمهست. مقدمهای برای اینکه دلیل تک تک رفتارهام با تو رو برات قابل درک کنم. و بتونم بهت بفهمونم هر عملی که در آینده انجام میدم، در واقع اثباتی برای عشقیه که تو قلبم به تو دارم. اگه محو تماشای تو شدم، اگه بهت هدیهای دادم، اگه به خاطر تو از با ارزشترینام گذشتم، اگه به خاطر تو جنگیدم یا اگه تنت رو لمس کردم، همهی اینها به خاطر عشقیه که ازش حرف میزنم. من تا حالا عاشق نشدم، هیچوقت کنجکاو نشدم رفتار یه فرد با معشوقهاش چطوره، اما حالا یه چیزی رو خوب میدونم. عاشق به خاطر معشوق حاضره تمام قول و قرارهای زندگیش رو زیر پا بذاره تا فقط یه لبخند به لبش بنشونه. درست مثل پادشاهی که با خوندن آوازی به تک شاخ افسانهایش گفت، منم به تو میگم 'دوستت دارم'، وانگ ییبو.
شیائوجان"
وانگ ییبو نامهی جان رو بارها و بارها از اول خوند و هر بار بیشتر از قبل وجودش لبریز از عشق میشد. یه بار با خوندش لبخند میزد و بار دیگه موقع خوندن قطرههای گرم اشک شوق از گونهاش سرازیر میشد.***
فردای اون روز تولد یک سالگی پسر وانگ ییبو، وانگ فن بود و بنا بر توافقی که جان و گروهش با جانگ چوران داشتن، برای مهمونی تولد فن همگی به خونهی وانگ ییبو اومدن تا توی حیاط عمارت اجرای دسته جمعی داشته باشن.
خونهی وانگ ییبو از صبح پر از هیاهو شده بود و خدمتکاران و مستخدمان با عجله به این ور و اون ور میدویدن تا تمام خونه رو به مناسبت تولد تزئین و آماده کنن.مهمونها کمکم پا به باغ عمارت میذاشتن و بعد از اینکه با خوشآمدگویی لائوهان، خدمتکار ارشد روبرو میشدن به سمت وانگ ییبو که یه دستش رو توی جیب شلوارش کرده بود و با لیوان شرابی به اون دست توی باغ و روبروی در ساختمون اصلی خونه ایستاده بود و به درش چشم دوخته بود سلام و احوالپرسی میکردن. بعد هدایا رو روی میز بزرگی که توی باغ از قبل آماده شده بود میذاشتن و از روی سینیهایی که ندیمهها به سمتشون تعارف میکردن لیوانی شراب یا بشقابی حاوی برشی کیک برمیداشتن.
وانگ ییبو کت و شلواری سورمهای به تن کرده و موهاش رو برق انداخته بود. یک ساعتی میشد که از آماده شدن و چشم انتظار موندش میگذشت. شیائوجان همیشه اون رو مجبور میکرد تا گذر ثانیهها رو بشمره.
YOU ARE READING
A garden beyond paradise
Historical Fictionعنوان فیک: باغ مخفی بهشت کاپل: ییجان ژانر: کلاسیک، روانشناختی، رمنس اپ اصلی: چنل UkiyoStory روزهای اپ: دوشنبهها تعداد پارت: 19 چپتر خلاصه ای از داستان: "اگه کسی از بیرون به زندگی وانگ ییبو نگاه کنه، تاجر ثروتمند و با نفوذی رو میبینه که نصف مای...