روز بعد، وانگ ییبو روی صندلی شاهانه اتاق شخصیش کنار پنجره نشسته بود و یه چشمش به انتهای باغ بیرون از پنجره و یه چشمش به در اتاقش بود. ساعت کوکودارِ دیواری هفت و چهل دقیقه رو نشون میداد و مدتی از غروب خورشید میگذشت.
چوبهای شومینه در حال جلز ولز بود و ابرهای آسمون حکایت از اومدن بارون میداد.
همه چیز آروم بود و این باعث میشد انتظار رسیدنِ جان سختتر و طاقتفرساتر بشه.
وانگ ییبو جعبهی زینتی منگولهدار رو از روی میز کنارش بلند کرد و تصمیم گرفت برای بار صدم هدیهای رو که آماده کرده بود چک و دربارش فکر کنه و برای تقدیمش به جان توضیح مناسبی ارائه بده.
این رو برای تو گرفتم، گفتم شاید...
نه شاید بهتره بگم: بیا شیائوجان، امیدوارم...
ای بابا خیلی بچگانهست، این چطوره: این یه یادگاری از طرف منه و...
با صدای تقتق در، وانگ ییبو به خودش اومد و مرتب روی صندلی نشست، جعبه رو روی میز گذاشت و صداش رو صاف کرد "بیا داخل"شیائوجان با چمدونی که با دو دست اون رو نگه داشته بود به همراه نگاه کنجکاوش وارد اتاق شد "جناب وانگ؟"
وانگ ییبو لبخندی زد و با دست به صندلی روبروش اشاره کرد "خوش اومدی رییس شیائو، بیا بشین اینجا"
جان شال گردنش رو از دور گردنش باز کرد و چمدونش رو کنار صندلی گذاشت و نشست "لائوهان گفت بیام اینجا و بعداً گریم کنم. مشکلی پیش اومده؟"
لبخند آروم ییبو اطمینانبخش بود"نگران نباش، فقط میخوام لطف دیشب رو جبران کنم. برای همین..."
قبل از اینکه شروع به حرف زدن کنه، توجهش به نوک بینی، گوشها و گونههای جان جلب شد که رنگ صورتی گرفته بود.
معلوم نبود بخاطر سرمای هوا بود یا اشاره به دیشب، هرچی که بود باعث گرمتر شدن نفسهای وانگ ییبو میشد.
"راستش باید یه چیزی رو بهت بگم شیائوجان"
جان با چشمهای درشتش منتظر شنیدن حرفهای ییبو بود.
"میدونی چرا اون شب موقع شام گفتم تو ناجی منی؟"
شیائوجان که کنجکاو به نظر میرسید، سرش رو به نشونه منفی به چپ و راست تکون داد.
ییبو گفت"اگه به زندگی من از همون اول تا الان نگاه کنی، یه برکه مسطح رو که از یخ پوشیده شده میبینی. برکه یخزدهای که آدمکای سیاهپوش با چهرههای نامعلوم روی اون رفت و آمد میکنن. سالیان درازیه که اونجا همون شکل باقی مونده، نه اتفاق خوبی میفته و نه اتفاق بدی. درست زمانیکه آرزو کردم ای کاش زندگی من هم کمی هیجان به همراه داشته باشه، سر و کلهی آدمی پیدا میشه که پشت هر قدمی که برمیداره یخ اون برکه رو آب میکنه و به ماهیای سرخ اون برکه اجازهی شنا و با اشتیاق پریدن رو میده. اون آدم تویی شیائوجان؛ از وقتی که برای اولین بار سر و کلهات توی زندگیم پیدا شد و بهم گرمای محبت رو هدیه دادی، فهمیدم که خوشحالی از ته دل یعنی چی. این کاریه که تو و صدای تو باهام میکنه، تو نجات دهندهی منی"شیائوجان که تحت تأثیر حرفهای ییبو قرار گرفته بود، ناخودآگاه دو دستش رو جلوی چشمهاش برد و صورتش رو پوشوند.
وانگ ییبو برای پی بردن به واکنش جان به جلو خم شد و گفت"شیائوجان، چی شد؟..."
جان دستهاش رو از روی چشمهاش برداشت و ییبو با چشمهای خیسش روبرو شد. اون داشت گریه میکرد؟!
"داری گریه میکنی؟"
صداش بخاطر ریزش اشکهاش خشدار شده بود، چشمهاش رو با آستین کتش پاک کرد و گفت"ببخشید، فقط یه کم احساساتی شدم..." اشکهای شیرینش هنوز داشت مثل ابر بهاری پایین میریخت.
وانگ ییبو که خیالش راحت شده بود، از واکنش بامزه جان خندهش گرفته بود و نمیتونست لبخندش رو پنهون کنه. جعبه رو جلوی جان گرفت و گفت"این برای توئه شیائوجان. یه یادگاری از طرف کسی که ناجیش بودی"
جان آب دماغش رو بالا کشید و به شیء توی دست ییبو نگاه کرد. ییبو در جعبه رو باز کرد و گفت"این رو یکی از تجار فرانسوی به عنوان هدیه برام آورده بود. دیروز وقتی داشتم به تو فکر میکردم این صندوقچه موزیکال توی ذهنم نقش بست. برای همین تصمیم گرفتم که..."
جان با هیجان و چشمهایی که اینبار از شوق میدرخشید، جعبه رو از دست ییبو گرفت و کوک پشتش رو پیچوند و چند دور تابش داد. یهو از قسمت داخلی جعبه عروسک دخترکی رقصان که مجسمه کوچیک ماهی قرمزی دور پاها تا کمرش حلقه زده بود، به سمت بالا اومد و با صدای دینگ دونگ ملایمی که ترق تروق خیلی کم چرخدندههای داخل جعبه باهاش ترکیب میشد شروع به چرخیدن، یا بهتره گفت رقصیدن کرد.
جان با ذوق نهفته تو صداش گفت"این یادگاری با ارزش رو تا ابد کنار بالشتم نگه میدارم تا لطف شما رو هرگز فراموش نکنم"
وانگ ییبو لبخندش رو حفظ کرد و گفت""دوست داری امشب به جای اجرا بریم یه چیزی بخوریم؟"
جان گفت"اگه به دعوت شما باشه بدم نمیاد"
KAMU SEDANG MEMBACA
A garden beyond paradise
Fiksi Sejarahعنوان فیک: باغ مخفی بهشت کاپل: ییجان ژانر: کلاسیک، روانشناختی، رمنس اپ اصلی: چنل UkiyoStory روزهای اپ: دوشنبهها تعداد پارت: 19 چپتر خلاصه ای از داستان: "اگه کسی از بیرون به زندگی وانگ ییبو نگاه کنه، تاجر ثروتمند و با نفوذی رو میبینه که نصف مای...