:آقای رییس پدرتون اومدن!
-اوو بگو بیان داخل
تلفن رو گذاشت و بلند شد
در بعد از تقهای باز شد و پدر تهیونگ وارد دفتر شد-سلام پدر جان ببخشید بهش گفتم شما نیاز به اجازه ندارید ولی یاد نمیگیره
آلفا لبخندی به پسرش زد و گفت
_اشکال نداره پسرم شرکت کوچیکی نداری که باید همه هواسشون باشه
-بله درست میگید اگه کاری داشتید میگفتین من میومدم پیشتون چرا شما زحمت کشیدید بفرمایید
به مبل ها اشاره کرد و بعد از نشستن پدرش روبه روش نشست
_کارت داشتم و خواستم بیام اینجا خیلی وقته نیومده بودم...خب چه خبر؟راستی شنیدم دیشب یه اتفاقاتی برای سوکجین تو مهمونی افتاده درسته؟
آلفا دستی پشت سرش کشید و گفت
-بله اما خدا رو شکر بخیر گذشت!!
_مگه چیشده بود؟
-امممم خب...راستش نزدیک بود بهش تجاوز بشه!!
_چییییییی؟؟؟؟واااقعااا؟؟مگه تو هواست بهش نبود؟اون عوضی کی بود؟؟
-چرا هوسم بهش بود جولیا پیشش بود برای همین چند دقیقهای هواسم پرت شد اون هم یکی از خواستگار هاش بود اما نمیتونم بهتون بگم کیه
_برای چی نمیتونی؟
-خود جین ازم خواست کاریش نداشته باشم یکی از فامیل هاشون بوده
_اووو خب حالا حالش خوبه؟چیزیش که نشد؟
-نه فقط یکم ترسیده بود الان خوبه
_هووم حالا میخوای همینطور بگذری؟به امگات دست درازی شده نمیخوای هیچ کاری بکنی؟
آلفا تکخندی کرد و گفت
-منو دست کم گرفتین؟بجز اینکه به امگام دست درازی کرده دلایل دیگه هم دارم که بخوام باهاش تسویه حساب کنم به موقعش حسابشو میرسم
_اووو تهیونگ داری خطرناک میشه
همونطور که به طرف میزش میرفت خندید و گفت
-یعنی میگید کار اشتباهی میکنم؟
مرد سری تکون داد و گفت
_نه خودت میدونی چی درسته چی اشتباه
تهیونگ لبخندی به این اعتماد پدرش زد و تلفن رو برداشت و گفت دوتا قهوه بیارن و دوباره پیش پدرش برگشت
پدرش همیشه هواشو داشت و هیچ وقت براش کم نمیزاشت و اگه این اعتماد بینشون نبود هیچ وقت نمیتونست به جایگاهی که الان داره برسه و نمیتونست رو پای خودش وایسه و شرکت خودشو داشته باشهالفا بزرگ صداش رو صاف کرد و کمی جلوتر اومد
_خب حالا بریم سر اصل مطلب..
ESTÁS LEYENDO
𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆
FanficPerforce ‴ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ‴ +آره اجباری بود!!ولی شد قشنگ ترین اتفاق زندگیم... Couple: Taejin,kookmin Ganer: romnece,omegaverse,angst,smut,omperg Writer: 𝐒𝐤𝐲