‴یک سال بعد‴-بگو عمو!عــــمـــــو
با اخم به پسر بچهای که توجهی به حرف هاش نمیکرد نگاه کرد و گفت
-یاا جئون جونگین مگه با تو حرف نمیزنم بگو عمو
جونگکوک که تا اون موقع به درگیری های هیونگ و پسرش میخندید گفت
_هیونگ آخه از بچه ده ماهه چه انتظاری داری؟
-خب دیگه ده ماهشه باید حرف بزنه دیگه
_حرف میزنه ولی در حد دو سه تا کلمه
-خب باید بگه
دستی به پیشونیش زد و پووفی کشید
البته که چیز جدیدی نبود تهیونگ از همون وقتی که جونگین به دنیا اومد بهش اصرار داشت که بگه عمو و هنوز هم موفق به یاد دادن این کلمه به پسر بچه نشده بودوقتی باز هم بی توجهی جونگین نسیبش شد اخمی کرد و رو به جونگکوک گفت
-فقط بفهمم تو یادش دادی منو به هیچ جاش نگیره زندت نمیزارم
آلفای کوچیکتر باز هم خندید و گفت
_یااا هیونگ به من چه؟
چشم هاش رو چرخوند و چیزی نگفت
جیمین که تا اون موقع با کلافگی به بحث بچگونهی دو آلفا نگاه میکرد پووفی کشید و گفت×خسته شدم دیگه چرا هیونگ نمیاد؟
تهیونگ شونهای بالا انداخت و گفت
-نمیدونم
×یعنی چی نمیدونم؟کجا رفته؟
-کجا میره همیشه؟شرکته دیگه
×آخه الان ساعت سه عه دیگه باید اومده باشه
-نمیدونم
گوشیش رو برداشت تا از امگا خبری بگیره
چند روزی بود که دیر برمیگشت چون پروژش داشت تموم میشد سرش بیشتر از همیشه شلوغ بود برای همین برای خودش یچیز عادی بود-الو جین کجایی؟
+سلام ته شرکتم
-امروز خیلی دیر کردی مشکلی پیش اومده؟
+نه چیزی نیست فقط یکم کارم طول میکشه عزیزم تو ناهارتو بخور
-یعنی هنوزم هم تموم نشده؟مگه چیکار داری؟
+امروز باید پروژه رو تحویل بدم فکر کنم دو ساعتی طول بکشه
-یااا اینجوری که نمیشه
خندید و گفت
+غر نزن ته این دست من نیست
-اوکی زود بیا
تماس و قطع کرد و موبایلش رو روی مبل انداخت و پووفی کشید
جونگکوک به قیافه آویزون هیونگش خندید و گفت
YOU ARE READING
𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆
FanfictionPerforce ‴ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ‴ +آره اجباری بود!!ولی شد قشنگ ترین اتفاق زندگیم... Couple: Taejin,kookmin Ganer: romnece,omegaverse,angst,smut,omperg Writer: 𝐒𝐤𝐲