𝟐𝟐: 𝒓𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆..🤬

317 56 35
                                    


با سربازی که همراهش بود به طرف اتاق ملاقات میرفت
حدس اینکه کی به دیدنش اومده زیاد سخت نبود
به احتمال زیاد پدر یا مادرش بود
اما با وارد شدنش به اتاق با منفور ترین فردی به مزخرف ترین حالت ممکن وارد زندگیش شده بود روبرو شد

همونطور که دم در ایستاده بود با اخم گفت

_تو اینجا چیکار میکنی؟

آلفا پوزخندی زد و گفت

-حالا بیا بشین حرف داریم باهم!

ابرویی بالا انداخت و گفت

_فکر نمیکنم حرفی با تو داشته باشم اینم اینجا

خواست برگرده بره که تهیونگ گفت

-حتی با کسی که انداختت اینجا؟

بتا سریع برگشت و با عصبانیت گفت

_چیی؟کار تو بود؟؟

تهیونگ با پوزخندی که هنوز روی لبش بود گفت

-بیا بشین!

با همون اخم روی صورتش روی صندلی نشست و از پشت شیشه به آلفا نگاه کرد

_خب؟

آلفا با همون پوزخند که برای بتا بیش از حد رو مخ بود گفت

-فکر نکنم توی این سن آلزایمر گرفته باشی پس یادته با امگام چیکار کردی؟!

عصبی خندید و گفت

_یعنی میگی چون پسر عموم رو بوسیدم اینجام؟؟

پوکر فیس نگاهش کرد و گفت

-اون پسر عمویی که ازش حرف میزنی امگای منه!! بهت گفتم تا عمر داری تقاص کاری که کردیو میدی

پاش رو روی اون پاش انداخت و ادامه داد

-من هیچ وقت زیر حرفم نمیزنم حالا هم اومدم بهت بگم کسی که انداختت پشت این میله ها نه من بودم نه شاکی هات نه دادگاه همش تقسیر خودت بوده نه کس دیگه

عصبی دست هاش رو روی میز کوبید و گفت

_چی داری میگی برا خودت به خاطر توعه عوضی من افتادم اینجا میدونی چقدر باید خسارت بدم؟؟

-یک، میتونستی بدون هیچ خلافی کارتو بکنی تا این همه شاکی نداشته باشی. دو، باید فقط میفهمیدی که وقتی یه امگا ردت میکنه یعنی نمیخوادت و اذیتش نمیکردی و چی؟امگایی که مارک شده البته که خودم دوست داشتم جوری دیگه حسابتو برسم ولی حیف که جز خانواده‌ی امگامی...دیدار به قیامت!!

بی توجه به بتایی که از شدت عصبانیت دست هاش رو مشت کرده بود و با نفرت بهش نگاه میکرد از اتاق خارج شد و به طرف خروجی زندان رفت

سوار ماشین شد و به طرف مقصد بعدی راه افتاد
بعد از تقریبا یک ساعت رانندگی به یک خونه‌ی کوچیک و قدیمی در فقیر ترین نقطه‌ی شهر رسید

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora