𝟕: 𝒊'𝒎 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕..😒

411 84 48
                                    

یکی دو هفته‌ای از رفتن آلفا گذشته بود
امگا جوری وانمود میکرد انگار فرقی براش نداره و نبود آلفا چندان اهمیتی براش نداره
ولی بر خلاف میلش علاوه بر اینکه نگران آلفا بود
با اینکه نمیخواست قبول کنه ولی دلش هم براش تنگ شده بود
اما با این حال با خودش لجبازی میکرد و همه‌ی حس هایی که داشت رو گردن امگای بدبختش مینداخت و با اینکه نگران آلفا بود اما نه از کسی سراقش رو میگرفت و نه حاظر بود غرورش رو زیر پا بزاره و بهش زنگ بزنه
میدونست برای کار نرفته
چون هم هوسوک هم نامجون و هم جونگکوک اینجا بودند

بار اول نبود ازش بیخبر میموند
میشد وقت هایی که یک یا دو روز بدون هیچ اطلاعی خونه نمیومد
اما این بار بیشتر از یک هفته بود برنگشته بود و اولین بار بود که قبل رفتنش به امگا گفته بود که داره چند روز میره و همین باعث میشد نگران تر بشه
حتما زمان زیادی قرار بود نباشه که به امگا خبر داده بود!

درسته زیاد با هم صحبت نمیکرد و زمانی جز وقت غذا خوردن باهم نمیگذروندن ولی الان که آلفا نبود امگا احساس میکرد خونه‌شون سوت و کور شده
درحالی که قبل از اون هم اونقدرا صدا ازش در نمیومد!

بار ها موبایلش رو برمیداشت و شماره‌ی آلفا رو میورد چند دقیقه‌ای خیره بهش فکر میکرد و بعد پشیمون میشد
نمیتونست به این سادگی غرورش رو جلوی اون عوضی بشکنه
اما باید با امگاش چیکار میکرد؟
با فکر هایی که یک لحظه هم دست از سرش برنمیداشتن چیکار میکرد؟
همه‌ی فکرش شده بود آلفایی که بدون توجه به اون معلوم نبود کجا داره خوش میگذرونه
حتی نمیتونست درست روی درس هاش تمرکز کنه
یعنی الان کجاست؟
چیکار میکنه؟
چی میخوره؟
مریض نشده باشه؟

هر روز بعد از دانشگاه یه غذای مختصر که بیشتر اوقات رامیون بود میخورد و خودش رو سرگرم کار هاش میکرد
طرح هاشو میکشید
جزوه هاشو مینوشت
فیلم میدید

تو خونه‌ی به اون بزرگی تنها بود و بیشتر اوقات کاری نداشت انجام بده
روز ها جوری براش میگذشت که انگار وقتی تهیونگ بود یه زندگی عاشقانه باهم داشتن و الان که نیست همچی براش کسل کننده شده بود

خودشو روی تختش ولو کرد و به سقف خیره شد و زمزمه کرد

+باهام چیکار کردی کیم تهیونگ؟

با زنگ خوردن موبایلش از افکارش اومد بیرون و به طرف گوشیش رفت

+بله؟

_سلام هیونگ خونه‌ای؟

جونگکوک بود و صدای نگرانش ترسونده بودش

+آره خونم چیزی شده؟

_آ..آره خب..تهیونگ هیونگ تصادف کرده!

+چییی؟کجا؟

_توی یکی از خیابونای شرقی نگران نباش الان خوبه

+الان کجاست؟بیمارستانه؟

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Où les histoires vivent. Découvrez maintenant