𝟏𝟔: 𝒄𝒓𝒂𝒔𝒉?!..️😐

312 61 30
                                    

_الو سلام هیونگ!

+اوو جیمینی انقد زود دلت برام تنگ شد؟همین یه ساعت پیش تو دانشگاه همو دیدیم!!

جیمین خندید و گفت

_اوهوم مگه نمیدونی من چقدر دوستت دارم؟

به چشم های ریز شده‌ از کنجکاوی تهیونگ نگاه کرد و با لبخند گفت

+منم دوست دارم عزیزم!

و شاهد حرص خوردن و چرخیدن چشم های آلفاش بود

جیمین با ذوق گفت

_هیونگ شب برای شام میاین خونه ما؟با تهیونگ هیونگ؟!

+برای چی؟

_همینطوری دور هم باشیم!هووم؟

+باش اتفاقا دلم یه دورهمی میخواست

_هووم پس دیر نکنینا!!یه خبر خوب هم براتون دارم

+چه خبری؟

_عهه نمیشه که شب که اومدین میگم!سوپرایزه خب خدافظ هیونگی شب میبینمت

و قبل از اینکه جین چیزی بگه تماسو قطع کرد

امگا نگاهی به گوشی و بعد نگاهی به تهیونگ که هنوز بهش خیره بود کرد

کنار آلفا روی صندلی میز تحریرش نشست و گفت

+جیمین بود!شب برای شام دعوتمون کرد خونشون!

ابرویی بالا انداخت و گفت

-واقعا؟چیشده این جونگکوک دست از خسیس بازی برداشته؟

شونه‌ای بالا انداخت و گفت

+نمیدونم اما جیمین گفت یه خبری میخواد بهمون بده

-واقعا؟

+هووم

به چشم های هم خیره شدن و هردو سکوت کردن
با فهمیدن چیزی چشم های هردو گرد شد
انگار با نگاه هاشون درحال حرف زدن بودن

سوکجین با همون چشم های گرد شده گفت

+توام به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی؟

تهیونگ سری تکون داد و گفت

-فکر کنم!

امگا لبخندی زد و گفت

+واقعا؟؟

شونه‌ای بالا انداخت و گفت

-نمیدونم!

سوکجین موهاشو بهم ریخت و گفت

+واایی فکرشو بکن وایی اصن نمیشه!

تهیونگ به ذوق امگا خندید گفت

-حالا شاید اشتباه کرده باشیم!شاید یچیز دیگه میخواد بگه!!

سریع بهش نگاه کرد و گفت

+وااییی فکر کن چقدر قراره جیمین کیوت بشه!

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Kde žijí příběhy. Začni objevovat