_رییس جلستون داره شروع میشه باید برید!
همونطور که سرش بین پرونده ها بود جواب داد
-باشه الان میام میتونی بری..!
منشی تعظیمی کرد و از دفتر خارج شد
آلفا نفسشو پووف مانند بیرون داد و بلند شد
کت کوتاه قهوه‌ای رنگش رو برداشت وپوشید(عکس‌بالا)
جلوی آیینه ایستاد و موها و لباس هاش رو درست کرد و از دفترش خارج شد
کمی جلو رفت و با هوسوک و جونگکوک که توی راه رو منتظرش بود رو به رو شد
سری تکون داد و جلوی اونها به طرف سالن جلسات رفت
-همه اومدن؟
هوسوک سری تکون داد و گفت
_اوهوم همه هستن
-کسی اعتراض کرد؟
_اعتراض نه یکم غرغر کردن فقط
سری تکوت داد و وارد سالن شد
همه به احترامش بلند شد و بعد از نشستن و اشاره‌ی آلفا نشستند
همونطور که به صندلیش تکیه میداد و گفت
-شنیدم حرف هایی واسه گفتن دارین..خب میشنوم!
با این حرفش سریع یک آلفا میانسال شروع به حرف زدن کرد
:ببخشید قربان ما نمیخوای توی کارهاتون دخالت کنیم ولی اینکه شما یک هفته رفتید چین برای کاری که هیچ ربطی به حرفه‌ی ما نداره و باعث شده دشمن ها از نبودتون سواستفاده کنن فقط مربوط به شما نمیشه میدونم ایشون پدرتون بودن ولی نباید کار خودتون رو اولویت قرار میدادین؟
تهیونگ بدون هیچ تغییر حالتی با همون نگاه سردش بهشون نگاه میکرد و قبل از اینکه چیزی بگه یکی دیگه از کارمند ها گفت
:قربان ما میدونم این کار براتون سود زیادی داشته هم برای خودتون هم پدرتون اما بخاطر این شایعاتی که براتون درست شده و حرف های رقبا ممکنه شرکت ضرر زیادی بکنه
دوباره یکی دیگه از افراد گفت
:شایعات میگن شما میخواین شغل خانوادتون رو ادامه بدین و این استارتش بوده و این شرکت فقط یه وسیله برای افزایش درآمدتونه
این بار دیگه سکوت نکرد
دست گذاشته بودن روی یکی از خط قرمز هاش چطور ساکت میموند؟
قبل از اینکه کسی چیز دیگه‌ای بگه با همون چهره‌ی خنثی گفت
-و شما هم باور میکنین؟
همه‌ی حضار از روی شرمندگی سرشون رو پایین انداختند
آلفا جلو اومد و دست هاش رو روی میز بهم گره کرد
-آره سود زیادی داشت تجارت پدرم همیشه پرسود بوده و هست ولی یک درصد حتی یک درصد هم به انجام این کار علاقه ندارم چطور؟چون اگه میخواستم مثل پدرم یه تاجر باشم این شرکتو تاسیس نمیکردم این همه دردسر رو تحمل نمیکردم تا یه وسیله برای افزایش درآمدم بسازم باور میکنین؟شرکت تولید صنایع چوبی رِیزن که بهترین خودشه توی کشور فقط برای افزایش درآمد تاسیس شده خنده دار نیست؟
YOU ARE READING
𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆
FanfictionPerforce ‴ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ‴ +آره اجباری بود!!ولی شد قشنگ ترین اتفاق زندگیم... Couple: Taejin,kookmin Ganer: romnece,omegaverse,angst,smut,omperg Writer: 𝐒𝐤𝐲
