𝟐𝟎: 𝑰'𝒎 𝒔𝒂𝒕𝒊𝒔𝒇𝒊𝒆𝒅..😏

318 63 28
                                    

_اوووپاااا!!!

دختر دویید و خودشو توی بغل برادرش انداخت
سوکجین خندید و خواهر رو به خودش چسبوند و گفت

+دلم برات تنگ شده بود فسقلی!!

_منم همینطور  

از جین جدا شد و کنارش روی تخت نشست و گفت

_چرا انقدر لاغر شدی؟اصلا غذا میخوری؟چرا انقدر اذیتم میکنی؟میدونی چقدر نگرانت بودم؟چرا انقدر حرص میدی؟

سوکجین قیافه متعجبی به خودش گرفت و گفت

+وااوو سویونا این منم که حرص میدم یا تو؟

دختر دست به کمر گفت

_معلومه تو

تهیونگ که تا اون موقع کنار تخت ایستاده بود و به خواهر و برادر دوست داشتی روبروش نگاه میکرد خندید و رو به جین گفت

-بلاخره یکی پیدا شد جوابتو بده

سوکجین با اخم نگاهش کرد که آلفا با خنده شونه‌ای بالا انداخت
سویون بی توجه به حرف آلفا با خنده رو به سوکجین گفت

_واایی اوپا نمیدونی چقدر هر روز رو مخ تهیونگ اوپا راه رفتم انقدر باهاش حرف زدم!

آروم کنار گوش جین ادامه داد

_تازه بعضی حرفایی که بهت میزد رو هم شنیدم

سوکجین خندید و مثل دختر آروم گفت

+واقعا؟حالا چی میگفت؟

_همشو که یادم نیست فقط میدونم خیلی دوست داره!

+واقعا؟

_اوهوم خیلی خیلی دوست داره

با خنده بینی امگای شیرین کنارش رو کشید و گفت

+چند بار بهت بگم فال گوش واینسا؟هووم؟هنوز یاد نگرفتی شیطون؟

دختر اخمی کرد و با قیافه حق به جانبی گفت

_عهه بده مواظب آلفات بودم بهت خیانت نکنه؟حالا این جای تشکرته؟

سوکجین اخم کرد و همونطور که خیز میگرفت تا بلند بشه دخترک شیطونی که با خنده داشت فرار میکرد رو بگیره گفت

+وایسا ببینم فسقل زبون درآورده برا من..!

تهیونگ سریع به سمت در رفت و جلوی سویون رو گرفت و تو یه حرکت بلندش کرد و همونطور که به طرف تخت جین میومد گفت

-مواظب من بودی آره؟تو که همش میگفتی نشنیدی حرفامو؟!

دختر امگا که سعی میکرد از بین دست های آلفا فرار کنه گفت

_یااا خب راس میگفتم فقط یکمشو میشنیدم

سوکجین خنده‌ای کرد و رو به آلفا گفت

+وقتی میگه یکمش یعنی فقط دو سه تا کلمه رو نشنیده!!

_یااا اووپااا

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Onde histórias criam vida. Descubra agora