𝟐𝟑: 𝑷𝒆𝒓𝒇𝒐𝒓𝒄𝒆..🙃

265 52 12
                                    

_این چطوره؟

×نه خوشم نمیاد

روش رو برگردوند و به طرف مخالف آلفا رفت
آلفا نگاه بیشتری به لباس ها و شلوار های کوچیک جلوش انداخت
با دیدن یه ست کیوت رو به امگا کرد و گفت

_جیمینا این خیلی قشنگه ها بیا ببین

با بی حوصلگی به طرف آلفا رفت و ستی که انتخاب کرده بود رو دید
چند باری به ست و بعد به چهره‌ی خندون جونگکوک نگاه کرد
سری تکون داد و گفت

×خیلی زشته..!

و به طرف خروجی پاساژ رفت
آلفا پووفی کشید و پشت سر امگا راه افتاد

_جیمینا چرا اینجوری میکنی؟چند ماه دیگه بچه بدنیا میاد و ما هنوز هیچی براش نگرفتیم هرجا میریم میگی اینا زشته و اینارو نمیخوام

با اخم ایستاد و رو به آلفا کرد

×چیه؟خسته شدی؟مگه من بهت گفتم بیا دنبالم؟خودم میتونستم با هیونگ هام بیام خودت خواستی بیای حالا داری غر میزنی؟!

_عشقم چرا عصبی میشی من فقط گفتم یکم کمتر سخت بگیر تا راحتتر انتخاب کنی

چشم هاش رو چرخوند و با همون چهره‌ی خنثی مشغول نگاه کردن به ویترین های مغازه ها شد
جونگکوک وقتی دید جیمین دیگه نمیتونه درست راه بره و شروع به نفس نفس زدن کرده گفت

_جیمینم خسته‌ شدی؟میخوای بریم خونه؟میتونی اینترنتی بخری اونجوری تنوع بیشتری هم داره

بدون نگاه کردن هوومی گفت و به طرف ماشین راه افتاد

جونگکوک هم بدون هیچ حرفی سوار شد و به طرف خونه راه افتاد

وارد خونه شد به طرف اتاق رفت
با کمک جونگکوک لباس هاش رو درآورد و یه شلوارک خیلی کوتاه با تیشرت اورسایز جونگکوک پوشید و آروم روی تخت دراز کشید و مشغول نوازش شکم برامده‌ش شد

آلفا کنارش نشست همونطور موهای امگا رو نوازش میکرد گفت

_یکم استراحت کن من میرم یچیزی درست کنم بخوریم هووم؟

×دوباره بیمزه نپزیا..!

اخم کوچیکی کرد و گفت

_یااا جیمینا یه بار فقط به جای نمک شکر ریختما حالا هی نگو

شونه‌ای بالا انداخت و گفت

×به هرحال دستپخت خیلی خوبی نداری

چشم هاشو ریز کرد و صورتشو نزدیک صورت امگا برد و گفت

_میدونی با اینکار هات باعث میشی بخوام بار ها باردارت کنم تا این صورت کیوت و اخمالوتو ببینم؟؟

تکخندی کرد و گفت

×خیلی حرف میزنیا قرار نبود بزاری استراحت کنم؟!

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Where stories live. Discover now