هشت روز..
هشت روز از رفتن آلفاها گذشته بود
دو امگا هر روز بعد از دانشگاهشون خودشون رو یجوری سرگرم میکردن و جوری رفتار میکردن انگار اصلا اتفاق خاصی نیوفته و این یه چیز عادیه
باهم گردش میرفتن
شهربازی سینما رستوران خرید کوه جنگل حتی دریا هم رفتن
به پدر مادر هاشون سر میزدند
گیم نت میرفتند
و این یونگی بود که مجبور بود هرجایی میخوان برند همراهشون بره و هیچ جور نمیتونست جلوشون رو بگیره
میدونست اینطور میخوان هواس خودشونو از نبود آلفاها پرت کنن برای همین زیاد مخالفت نمیکرد اما وقت هایی هم که بهونهی درس و کلاس و کار هاشو میورد با جملهی"نمیخوای نیا"عه سوکجین روبه رو میشد
نمیخواست ولی مجبور بود همراهشون بره
چون اون روز لعنتی به تهیونگ قول داد از امگاها مراقبت میکنه
درسته رفیقشون بود ولی شاید انقدری سوکجین رو موقع دعوا دیده بود که مطمئن بود میتونه از خودش و جیمین مراقبت کنه
اما قول داده بود...
و شب ها موقع خواب تقریبا هر شب ساعت یک و دو بعد از گذروندن اتفاقاتی مثل شب اول به خواب میرفتنجیمین که تا اون موقع داشت درس میخوند کنار سوکجین که داشت کتاب میخوند نشست و گفت
_هیونگ حوصلم سر رفته میای فیلم ببینیم؟
نگاهی به دونسنگش کرد
لبخندی زد و کتابش رو کنار گذاشت+اوهوم ببینیم!
لبخندی زد و مشغول انتخاب فیلم شد
وقتی فیلمش رو انتخاب کرد رو به یونگی که سرش توی گوشیش بود گفت_یونگی هیونگ گوشی تو بزا کنار میخوایم فیلم ببینیم!
یونگی نگاه پوکری بهش کرد و گفت
×میشه نظر منم بپرسی؟
جیمین همونطور که مشغول آوردن خوراکی بود گفت
_نه نمیشه!
سری تکون داد و گفت
×بعله خیلی ممنون!
سوکجین خندید و گفت
+بیا دیگه یونگ حالا دو دقیقه با دوست دخترت چت نکن!
بی تفاوت کنار سوکجین رو به روی تی وی نشست و گفت
×دختر نیست پسره!
متعجب به طرفش برگشت و گفت
+واقعا؟همون که اون روز باهاش قرار داشتی؟
×اوهوم!
+واااوو مین یونگی حالا دیگه ما غریبه شدیم؟کیه؟من میشناسمش؟
-غریبه نیستین ولی رابطمون هنوز خیلی جدی نیس
+اگه جدی نیس چرا باهاش قرار میزاری؟اسمش چیه؟؟
×چون دوستش دارم ولی مطمئن نیستم اونم دوستم داشته باشه اسمش هانول..لی هانول!
+چییییی؟هانول؟همون بچه سال اول معماری؟
ESTÁS LEYENDO
𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆
FanficPerforce ‴ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ‴ +آره اجباری بود!!ولی شد قشنگ ترین اتفاق زندگیم... Couple: Taejin,kookmin Ganer: romnece,omegaverse,angst,smut,omperg Writer: 𝐒𝐤𝐲