𝟏𝟕: 𝒐𝒉 𝒏𝒐..😰

278 61 41
                                    

_الو؟...بله خودم هستم...چیی؟کجا؟...وای نه ا.الان کجان؟...بله بله میام الان میام اونجا ممنون خبر دادین...بله ممنون

تماس رو قطع کرد و سریع وارد اتاق شد و مشغول عوض کردن لباس هاش شد

جیمین به طرفش رفت و گفت

×چیشده جونگکوک؟کی بود؟

نگاهی به امگا کرد و همونطور که سعی میکرد آروم باشه گفت

_هووم؟هیچی باید برم جایی!

اما مشخص بود هیچی نیست
اتفاقی افتاده که بوی جونگکوک انقدر ترسیده و نگران شده

جلوتر رفت و گفت

×چیشده که انقدر ترسیدی جونگکوک؟هووم؟داری نگرانم میکنیا!

چاره‌ای نداشت
جیمین تا نمیفهمید چیشده نمیزاشت بره
روبروی امگا ایستاد و گفت

_میگم ولی قول بده آروم باشی خب؟

سری تکون داد و منتظر به آلفاش خیره شد

جونگکوک نفسی کشید وگفت

_سوکجین و تهیونگ هیونگ تو راه اینجا بودن که تصادف کردن!

چشم های امگا تو کسری از ثانیه گرد شد اما هیچ حرفی نزد
جونگکوک که سکوت امگا رو دید کمی جلو اومد و گفت

_جیمینا؟عشقم خوبی؟

جیمین که تازه به خودش اومده بود سری تکون داد و سمت کمدش رفت و گفت

×منم میام

آلفا که میدونست نمیتونه امگا رو منصرف کنه پس توی مدتی که امگا آماده میشد به هوسوک زنگ زد و بهش گفت چی شد و ادرس بیمارستان رو داد

و بعد از آماده شدن جیمین خودشون هم راه افتادن

توی راه جیمین از استرس همش پاش رو روی زمین میکوبید و روی مغز جونگکوک رژه میرفت
رو به آلفا کرد و پرسید

×بد تصادف کردن؟

شونه‌ای بالا انداخت و گفت

_نمیدونم

امگا دوباره پرسید

×چیزیشون که نشده؟

_نمیدونم عزیزم نمیدونم

امگا که بغض کرده بود گفت

×هیونگم چیزیش نمیشه که نه؟

جونگکوک نفس عصبی‌ای کشید و گفت

_جیمینا من خودم الان اصلا حال خوشی ندارم پس میشه بجای این سوالا یکم ساکت باشی تا برسیم؟

امگا بغضشو قورت داد و سرشو پایین انداخت و آروم سرشو به نشونه‌ی فهمیدن تکون داد
به آلفاش حق میداد
خودش هم دست کمی ازش نداشت
پس تا رسیدنشون به بیمارستان سکوت کرد و چیزی نگفت

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Onde histórias criam vida. Descubra agora