𝟖: 𝒚𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒏𝒐𝒕 𝒇𝒊𝒏𝒆!𝒐𝒌?..😬

405 79 38
                                    

در قابلمه رو گذاشت و به اوپن رو به روش تکیه داد
فکرش درگیر بود
درگیر همه چی
کار خودش رفتار های تهیونگ ملایمت های آلفاش حتی دروغ های جونگکوک و خونه‌ای که توش بودند
و هیچ جوابی برای هیچکدومش پیدا نمیکرد

با صدایی که از اتاق اومد از فکر اومد بیرون به طرف اتاق رفت و با تهیونگی که سعی میکرد راه بره رو به رو شد

+بیدار شدی؟؟

آلفا به کمک دیوار ایستاد و سری تکون داد

-آ..آره

سوکجین رفت نزدیکتر و با تردید پرسید

+به نظر خوب نمیای!حالت بده؟

آلفا سرشو به دو طرف تکون داد و گفت

-نه فقط...سرم خیلی گیج میره!!

امگا سریع رفت جلو و زیر بغل آلفا رو گرفت همونطور که کمکش میکرد تا توی آشپزخونه بیاد و پشت میز بشینه گفت

+حتما بخاطر این سرکوبگراییه که خوردی!آخه دیوونه‌ای؟پنج تا تو دو روز؟میخواسی خودکشی کنی؟

تکخندی کرد و سری تکون داد
البته بگذریم از ذوقی که بخاطر توجه های سوکجین کرده بود:)

-اگه اینطوری میمردم که خیلی خوب میشد!

سوکجین با چشم های ریز شده‌اش نگاهش کرد و ظرف سوپ رو جلوش گذاشت و خودش هم رو به روش نشست و مشغول خوردن شد

آلفا کمی از غذاشو خورد و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش پرسید

-آلفام...اذیتت کرد؟

امگا خیلی عادی شونه‌ای بالا انداخت و گفت

+اون اصلا مثل تو نیست!

تکخندی کرد

-این یعنی اذیتت نکرده؟

+گفتم که مثل تو نیست..!

چشماشو چرخوند و سعی کرد جوری رفتار کنه انگار منظور اصلی امگا رو نفهمیده
نگاهی به ساعت کرد
۸ شب بود
از صبح که جونگکوک سوکجین رو آورده بود انگار یکی دیگه بود
اول که وقتی بهش گفت میتونی بری نرفت
دوم حرف هایی که بهش زد(البته حرف ها و کار هایی که با آلفاش کرده رو نمیتونه به یاد بیاره)
و الان که اینطور باهاش حرف میزد
هیچ شباهتی به سوکجینی که میشناخت نداشت

با صدای موبایلش از تو فکر اومد بیرون
کمی اطرافشو نگاه کرد و خواست بلند بشه که امگا دستشو روی شونه‌اش گذاشت

+بشین من میارمش!

وارد اتاق شد و موبایلشو آورد و بهش داد
تشکر آرومی کرد و نگاهی به صفحه نمایش کرد
با دیدن اسم هوسوک پووفی کشید و تماس رو وصل کرد

_یااا پسره‌ی عوضی کجایی یه هفته‌ست نه گوشیتو جواب میدی نه میای شرکت هااا؟واقعا هوس مردن کردی آره؟ میخوای بیام با دستای خودم خفت کنم؟کدوم گوری رفتی؟

𝐩乇я𝐅𝐎𝓡ᶜ𝒆Où les histoires vivent. Découvrez maintenant