یونهو هیچ وقت نمیتونست دلیل قانعکنندهای برای کاری که الان کرده بود بیاره، اما لحظهای که دیده بود سان چقدر ترسیده...
یوری رو جلوی چشماش دیده بود.
بعد از حملههاش، همیشه تا چند ساعت دقیقا همین قیافهی درمونده رو به خودش میگرفت و هربار دیدنش قلب یونهو رو بیشتر میشکست.
وقتی در رو پشتشون بست، سان به وضوح از جا پرید، ازش دور شد و مثل یه حیوون به دام افتاده سرش به هر جهت توی اتاق چرخید.
یونهو از این که میدید انقدر ترسوندنش احساس گناه میکرد، و این احساس گناه موقع قفل کردن در بدتر هم شد. اما باید اینکارو میکرد. "سان؟" صداش رو تا میتونست آروم نگه داشت.
سان با چشمای از حدقه بیرون زده برگشت و بهش نگاه کرد. کل بدنش داشت میلرزید.
"بیا." یونهو قوطی قرص و لیوان رو بهش داد و بعد یه قدم عقبتر رفت. "فکر کنم الان بهترین کاری که از دستت برمیاد این باشه که استراحت کنی."
"فکر کنم بهترین کار این باشه که بهم بگی اینجا چه غلطی دارید میکنید."
ابروهای یونهو از تعجب بالا رفتن. از تعریفای مینگی اصلا انتظار نداشت سان بتونه اینطوری جوابشو بده، اما راستش، زیاد بدش نیومده بود. "منطقیه. هرچی که میدونمو بهت میگم، اما داستان خوشایندی نیست." سان رو تماشا کرد که همزمان سه تا از قرصارو قورت داد و بعد دستش رفت به طرف هدبند. "اگر جای تو بودم اینکارو نمیکردم، مگر اینکه بخوای صداها باز برگردن."
سان جا خورد و بهش نگاه کرد. "صداها؟"
"آره، اونایی که کنترلت میکنن."
"داری درمورد چی حرف میزنی؟"
"بشین، لطفا." یونهو به تخت اشاره کرد. "برات تا جایی که میدونم تعریف میکنم."
.
.
.
.
انگشت هونگجونگ روی لیستی که توی دستهاش داشت پایین و پایینتر رفت. اینا سفارشای جدید بازار بودن و فقط با نگاه کردن بهشون میتونست بگه امشب قرار بود شب خوبی باشه.
اگر توی چند شب آینده پولی که میخواست رو جمع میکرد، بعد میتونست سیستم امنیتی، اسلحه، و ابزار بیشتری بخره و مطمئن بشه که دیگه دست پک بهش نمیرسه. این چیزی بود که سالها براش برنامهریزی کرده بود.
اما همیشه کم میاورد!
فرقی نداشت چقدر پول به جیب بزنه، بازم همیشه یه چیزی عقبش مینداخت.
هونگجونگ خیلی با دقت همه چیز رو بررسی کرده بود. نمیدونست چه اتفاقی میوفته، اما درست وقتی که به خودش میگفت به اندازهی کافی پول داره، انگار پولهاش از حسابهاش ناپدید میشدن.
YOU ARE READING
Answer ||| Ateez (Persian Translation)
Fanfiction~~کتاب دوم از مجموعه ی هالاهالا~~ همه چیز تغییر کرده. حالا دیگه هیچ چیز مثل سابق نیست. دنیا بازنویسی شده. قانون ریشه کن شده و ولف پک بر همه حکمرانی میکنه. رهبر مستبدش هرچیزی رو توی چنگ خودش داره و رعب و وحشت رو به جامعه تزریق کرده. نافرمانی از اون،...