32

96 24 6
                                    

وویونگ به سختی جلوی لرزش دست‌هاش رو گرفت و برای بار دوم سعی کرد در سمت راننده رو باز کنه. انقدر فرو رفته بود و ضربه خورده بود که از سرجاش تکون هم نخورد.

شیشه‌ی در خرد شده بود پس وویونگ چهاردست و پا نشست و خم شد تا دوباره یونهو رو ببینه. خون داشت از زخمی نامعلوم توی بدنش به پایین چکه میکرد.

"یونهو، خواهش میکنم بیدار شو."

مینگی کنار در شاگرد ظاهر شد و سعی کرد وارد ماشین چپ شده بشه. "فاک."

"نمیتونم درو باز کنم. باید چیکار کنیم؟"

"نمیدونم. حرکت دادنش ریسک بزرگیه اما اینجا موندنمون خیلی خطرناکه..." مینگی شروع کرد به زمزمه کردن با خودش، و بعد گفت: "سعی کن آزادش کنی و بیاریش پایین. من از این طرف میارمش بیرون."

وویونگ سرش رو تکون داد و چاقوی بلندتری برداشت و زیر کمربند یونهو برد. دوتا حرکت سریع چاقو کافی بود تا بند پایینی کمربند بریده بشه و بندی که از روی سینه‌ی یونهو رد شده بود، تنها چیزی باشه که هنوز سرجای خودش نگهش داشته.

ماشین با حرکت‌های مینگی و وویونگ، به قژقژ افتاد و وویونگ برای یک لحظه ترسید که روی سرشون خراب بشه. اما مینگی موفق شد عقب بره و یونهو رو هم با خودش بکشه و ببره.

وویونگ هم عقب رفت و صحنه‌ی جلوی چشم‌هاش رو بررسی کرد.

هونگجونگ و جونگهو داشتن به مینگی کمک میکردن تا یونهو رو عقب وانت بذارن.

سونگهوا هنوزم سرجای خودش مونده بود و بدون معطلی پشت هم شلیک میکرد. وویونگ یک لحظه‌ی کوتاه همونجا ایستاد و جذابیت اون رو توی اون حالت تحسین کرد، و بعد به سرعت به راه افتاد و چندتا چاقو برداشت و بین انگشت‌هاش جا داد.

اولش از پیشرفت سریعش توی یادگیری کار با اونها تعجب کرده بود، اما بعد از شنیدن داستان مینگی دیگه به خودش شک نداشت. اون تیغه ها تکه‌ای از وجودش بودن که تا الان نبودشون رو حس نکرده بود.

برای حواس پرتی و برداشتن کمی از فشار از روی شونه‌های سونگهوا و بقیه، وویونگ جلوی ماشین دوید و چاقوهای توی هردو دستش رو با موفقیت به طرف هدف‌هاش پرتاب کرد. چاقوها توی هوا پرواز کردن و به بدن دشمن‌هاشون اصابت کردن و زمین انداختنشون.

اعضای پک همگی برای پناه گرفتن پخش شدن و بعد برگشتن و شروع به شلیک کردن به طرف وویونگ کردن. اما اون سریع بود. با سرعت به جهت مخالف ماشین دوید تا توجهشون رو از ماشین دور کنه.

"مراقب باش." یوسانگ توی گوشش هشدار داد.

"من همیشه مراقبم." وویونگ پشت یک ماشین دیگه پناه گرفت و بعد سه تا چاقوی دیگه با هدف‌گیری‌های بی‌نقص به جهت ماشین روبرو پرتاب شد.

Answer ||| Ateez (Persian Translation)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ